یافتن پست: #مرد

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

[!] آواره صحرا نشد

گفتم عا قل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 13:26
+6
saman
saman
در CARLO

فرق بین مردای قدیم و جدید:

قدیمترها لحن مردها:

گستاخی مکن زن!! طعام را بیاور 

امــا اکنون :

عسلم امشب ظرفا نوبت منه یا تو :))

آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/31 - 13:24]
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 13:23
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نه! نگو! از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

با من از آغاز این مردن نگو

کاش می شد لحظه ها را پس گرفت

کاش می شد از تو بود و تا تو بود

کاش می شد در تو گم شد از همه

کاش می شد تا همیشه با تو بود

کاش فردا را کسی پنهان کند

لحظه را در لحظه سر در گردان کن

کاش ساعت را بمیراند به خواب

ماه را بر شاخه آویزان کند

می رود تا قصه را غم نامه تدفین گل

می رود تا واژه را باران خاکستر کنی

ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن

می روی تا بخشی از جان مرا پرپر کنی

با من امشب چیزی از رفتن نگو

نه! نگو! از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

با من از آغاز این مردن نگو
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 13:21
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺳﺮﺷﻤﺎﺭﯼ : ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭﻳﻦ؟
ﺯﻥ : ﺳﻪ ﺗﺎ.ﻣﺎﻣﻮﺭ: ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﺸﻮﻧﻪ ؟
ﺯﻥ : ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ, ﭼﻬﺎﺭﺳﺎﻟﻪ, ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﻪ.ﻣﺎﻣﻮﺭ : ﺷﻮﻫﺮﺗﻮﻥ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﺸﻪ ؟
ﺯﻥ : ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﻋﻤﺮﺵ ﺭﻭ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ
ﻣﺎﻣﻮﺭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﻣﺠﺪﺩﺍ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻳﻦ?
ﺯﻥ : ﻧﻪ!ﻣﺎﻣﻮﺭ : ﻭﻟﻲ ﺑﭽﻪﻫﺎﺗﻮﻥ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﻣﮕﻪ ﻧﻤﻴﮕﻴﻦ ﺷﻮﻫﺮﺗﻮﻥ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻩ؟؟ ! ?!
ﺯﻥ : ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻣﺮﺩﻩ, ﺧــــﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﻤـــــــﺮﺩﻡ ))))):!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 12:21
+6
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
مناجات یک پسر با خدا:
خدایا این شادی رو از من نگیر
همین طور مهسا و کیمیا و نازی!
مهشیدو که بگیری میمیرم.
یه سیما هم هست پا نمیده,جورش کن،
سمانه هم گوشیش خاموشه،
سپیده جواب اس نمیده،
هاله سر قرار نمیاد،به سحر بگو بیاد چت،
خدایا شکرت مردیم بی جی اف
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 11:28
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
كی به پایان برسد درد خدا می‌داند

ماه ساكن شود و سرد خدا می‌داند

در سكوت شب هر كوچه این شهر خراب

گم شود ناله شبگرد خدا می‌داند

مردم شهر همه منتظر یك مردند

چه زمانی رسد آن مرد خدا می‌داند

برگها طعمه بی غیرتی پاییزند

راز این مرثیه زرد خدا می‌داند

خنده غنچه گلها به حقیقت زیباست

شاید این است ره آورد خدا می‌داند
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 11:20
+3
saman
saman
در CARLO
کجای این لجن زیباست؟
بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا، از برای مردم زیبای بالادست
و آن باران که عشق دارد، فقط جاری ست بر عاشقان مست
و باران من و تو درد و غم دارد..
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 09:07
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

همان یک لحظه اول

که اول ظلم را می دیدم

جهان را با همه زیبایی و زشتی

بروی یکدگر ویرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم

بر لب پیمانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه رنگین

زمین و آسمان را

واژگون مستانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

نه طاعت می پذیرفتم

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده

پاره پاره در کف زاهد نمایان

سبحه صد دانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان

هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو

آواره و دیوانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپای وجود بی وفا معشوق را

پروانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

بعرش کبریائی با همه صبر خدایی

تا که می دیدم عزیز نابجائی ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد

گردش این چرخ را

وارونه بی صبرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که می دیدم مشوش عارف و عامی ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش

بجز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فکری

در این دنیای پر افسانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

چرا من جای او باشم

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد

وگرنه من جای او چو بودم

یکنفس کی عادلانه سازشی

با جاهل و فرزانه می کردم

عجب صبری خدا دارد! عجب صبر
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 23:36
+6
alifabregas
alifabregas
سقف آرزوهای ما، کف آرزوهای دیگریست.... دنیا بطور نا جوانمردانه ای، آپارتمان است.....
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 23:27
+4
alifabregas
روزى مجنون ازميان سجاده مردنمازگذارى عبوركردمردگفت:هى مگرنمى بينى كه بامعشوق خودرازونيازميكنم؟مجنون گفت:من كه عاشق ليلي هستم تورانديدم توكه عاشق خداى ليلى هستى چگونه مراديدى؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 23:17 توسط SMS
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ