یافتن پست: #مرد

mehdi
mehdi

هی رفیق:زخمهایت را پنهان کن:اینجا مردم زیادی بانمکند...!

دیدگاه  •   •   •  1393/06/3 - 22:25
+6
-1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مرد باس وقتی عشقش از دستش ناراحت میشه و میره تو اتاق میشینه گریه میکنه،بره تو اتاق و بگه اشکاتو پاک کن سورپرایز واست دارم
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.

.
بعد کمربند چرمی رو در بیاره(چرمی بودن به علت انعطاف پذیری و صدای زیبای کمربند به هنگام زدن) بزنه زنه رو سیاه وکبود کنه و بگه من از این لوس بازیا خوش نمیاد حالا بشین قشنگ زار بزن!!
خودمم انتظار نداشتم اینجوری تموم بشه!! ⊙⊙
3 دیدگاه  •   •   •  1393/06/3 - 18:13
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغ هایش گذاشت
عقاب که بزرگ تر شد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
به جوجه مرغ ها تجاوز جنسی کرد و کمی بعد مادر جوجه ها را خورد و پدرشان را با مواد آشنا کرد
سپس پر کشید و به آسمان رفت
و از آن بالا رید به صورت مرد و به داستان آموزنده ما بی شرف :/




دیدگاه  •   •   •  1393/06/3 - 16:15
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







عکسی از زنان و مردان تــُرک از سرزمین آزربایجان با لباس رسمی آزربایجان

گوزلدی






دیدگاه  •   •   •  1393/06/1 - 14:40
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عشق مثل پنیر میمونه زیادش آدمو خنگ میکنه

تا حالا هم کسی از بی پنیری نمرده ، والا .. :|
2 دیدگاه  •   •   •  1393/05/31 - 20:14
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺩﯾﺸﺐ ﻓــــــــﺎﻝ ﮔﺮﻓﺘــــــــﻢ :
ﺣﻀـــــﺮﺕ ﺣﺎﻓــــــــﻆ ﻓﺮﻣــــــــﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ :
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷــــــــﻰ !!!
ﻭﺍﻻ ﺑﺨُــــــــﺪﺍ
ﺣﺎﻻ ﺍﮔﻪ ﺧــــــــﻮﺩﻡ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ ﻣﻴﮕﻔﺘﻴﻦ
ﺧﻮﺩﺷﻴﻔﺘﺴﺖ ...
ﺍﺻﻸ ﻳﻪ ﻭﺿﻌﻴﻪ ﻛﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺣﺎﻓﻈــــﻢ ﻓَﻬﻤﻴـــ ــﺪ :
دیدگاه  •   •   •  1393/05/30 - 20:38
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







مردی که ساعت ها خیابون هارو قدم میزنه، با تابلویی که روش نوشته شده:

"نیازمند کلیه برای همسرم"

عشق کلمه پیش پا افتاده ای نیست...
برای روابط مسخره ازش استفاده نکنیم






دیدگاه  •   •   •  1393/05/30 - 20:33
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغ هایش گذاشت
عقاب که بزرگ تر شد
.
.
جوجه مرغ ها رو خورد و کمی بعد خود مرغ ها رو هم خورد
سپس پر کشید و به آسمان رفت
هم به ریش پیرمرد خندید و هم داستان آموزنده ی ما رو به گند کشید.. :|
دیدگاه  •   •   •  1393/05/30 - 19:26
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی بود یکی نبود
غیر از خدا هیچ کس نبود(دقت کنید،هیچ کس نبود)
در آبادی کوچکی مردمی زندگی می کردند…
حالا می فهم،
ما با قصه خواب نمی رفتیم.
همون اول هنگ می کردیم .. :|
دیدگاه  •   •   •  1393/05/30 - 19:25
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اصن پسری که چشم و ابروش مشکی باشه...
تیپش مردونه باشه...
عطر تلخ بزنه...
به دخترامحل نده...
مغرور و کمی اخمووووو باشه...
.
.
.
.
.
.
.
.
پسر نیس که...
.
.
.
.
.
.همسر منه...
همسر...؟؟؟
همسرم....؟؟؟
.
.
.
.دیدینش بگین خانومش باهاش کار داره..
دیدگاه  •   •   •  1393/05/29 - 20:00
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ