یافتن پست: #مرگ

ramin
ramin
مرگ آخرین نقطه پرواز پرستو ها نیست مرگ هم حادثه است مثل افتادن برگ که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک نفس سبزبهاری جاریست
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 18:53
+9
saeed
saeed
می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی
بعد از این ، مرگ ، نفسهای مرا می شمرد
فقط از این نگرانم ، که تو تنها بشوی
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 16:32
+4
مهسا
مهسا
چـشـمـهـایـم باز مانده بـــود

وقتی در بارگاه مرگـــ بدنیا آمــدم

و دیــدم

سبز شـــده ام میــان سپــیـدی مــویــم. . .
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 14:53
+4
maryam
maryam
از تو متنفرم حتی اگر اندازه تمام ستاره های آسمان هم دوستم داشته باشی

برایت آرزوی مرگ نمیکنم چون باید بمانی و خوشبختی من و بد بختی خود را ببینی . . .

منتظر آن روز هستم

مانند روزی که رفتی و گفتی دیگر باز نمی گردی
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 14:13
آفتاب پرست
روزی دو به روی لاشه غوغایی است
آنگاه، سکوت می کند غوغا
روید ز نسیم مرگ خاری چند
پوشد رخ آن مغاک وحشت زا
سالی نگذشته استخوان من
در دامن گور خاک خواهد شد
وز خاطر روزگار بی انجام
این قصۀ دردناک خواهد شد.
ای رهگذرانِ وادیِ هستی!
از وحشت مرگ می زنم فریاد
بر سینه سرد گور باید خفت
هر لحظه به مار بوسه باید داد!

ای وای چه سرنوشت جانسوزی
این است حدیث تلخ ما، این است
ده روزۀ عمر با همه تلخی
انصاف اگر دهیم شیرین است.
از گور چگونه رو نگردانم؟
من عاشق آفتاب تابانم
من روزی اگر به مرگ رو کردم
از کرده خویشتن پشیمانم.
من تشنه این هوای جان بخشم
دیوانۀ این بهار و پاییزم
تا مرگ نیامده است برخیزم
در دامن زندگی بیاویزم!

(فریدون [!])
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1390/12/27 - 10:10]
دیدگاه  •   •   •  1390/12/23 - 21:06
+5
آفتاب پرست
در خانۀ خود نشته ام ناگاه
مرگ آید و گویدم: ز جا برخیز
این جامۀ عاریت به دور افکن
وین بادۀ جانگزا به کامت ریز!
خواهم که مگر ز مرگ بگریزم
می خندد و می کشد در آغوشم،
پیمانه ز دست مرگ می گیرم
می لرزم و با هراس می نوشم!
آن دور، در آن دیارِ هول انگیز
بی روح، فسرده، خفته در گورم
لب بر لب من نهاده کژدم ها
بازیچۀ مار و طعمه مورم
در ظلمت نیمه شب، که تنها مرگ
بنشسته به روی دخمه ها بیدار،
واماندۀ مار و مور و کژدم را
می کاود و زوزه می کشد کفتار...!

(فریدون [!])
ادامه دارد ...
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1390/12/27 - 10:09]
دیدگاه  •   •   •  1390/12/23 - 20:59
+5
mah3a
mah3a
از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟

گفت : چهار اصل
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم
3- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم
4- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/23 - 19:57
+6
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
خبر مرگ....


چه كسي خواهد ديد مردنم را بي تو؟

بي تو مردم،‌مردم!


گاه مي انديشم خبر مرگ مرا با تو چه كسي ميگويد؟


آن زمان كه خبر مرگ مرا مي شنوي

روي تو كاشكي مي ديدم!


شانه زدنت را بي قيد

و تكان دادن دستت كه مهم نيست زياد!

و تكان دادن سر را

كه عجيب! عاقبت مرد؟


افسوس...

كاشكي مي ديدم

من به خود مي گويم

چه كسي باور كرد جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاكستر كرد!!!
حميد مصدق
دیدگاه  •   •   •  1390/12/23 - 16:00
+8
ronak
ronak
ذوق مرگ شدن دختران پس از آمدن خواستگار{-11-}
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/23 - 14:35
+7
sasan pool
sasan pool
ساعت ها را بگو بخوابند بیهوده زیستن را نیازی به شمارش نیست .
راست میگه به خدا به امید مرگ.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/23 - 12:30
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ