یافتن پست: #معشوق

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

دخترک خندید و پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده

باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد
!
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،

بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
! هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود: "
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد !
" سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
!
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،

همه اندیشه کنان غرق در این پندارند
:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 10:12
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت،
لیک شعری نسرود،
نه که معشوقه نداشت،
نه که سرگشته نبود،

مدتی بود دگر کوچه ی مهتاب خیابان شده بود

دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 10:09
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
۱. اصلاً عاشق نشو
۲. اگه عاشق شدی واسه معشوقت بمیر
۳. اگه مردی ، خاک بر سر بی جنبه ات کنن {-18-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/26 - 19:52
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
معشوقه تنهایم گذاشت و رفته است ای مردم

امید و ارزوهایم به باد رفته است ای مردم

آنکس که شب و روز میگفت مرا دوست دارد

مرا در بلک لیست انداخته است ، ای مردم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 20:10
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻭﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻡ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻫﻴﺠﺎﻥ ﺑﺮﺍﻡ ﻳﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﻭ ﺗﻌﺮﻳﻒ
ﻣﻴﻜﻨﻪ
ﺍﻧﻘﺪ ﻣﻴﻭﻥ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩﻥ ﻣﻴﺨﻨﺪﻩ ﻛﻪ ﻣﻦ
ﻫﻴﭽﻲ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻢ
ﺟﺰ ﺻﺪﺍﻱ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺷﻴﺮﻳﻨﺶ!
ﺻﺪﺍﻱ ﺧﻨﺪﻩ ﻱ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺩﻟﻨﻮﺍﺯﺗﺮﻳﻦ ﺻﺪﺍﻱ ﺩﻧﻴﺎﺱ
(خدا قسمتتون کنه.ما که ندیدیم)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 19:51
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

بعضی اشخاص چنان بر خود مغرورند که اگر عاشق شوند به خود بیشتر عشق میورزند تا به معشوق : لار شفوگو

دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 12:57
+3
saman
saman


غلام نرگس مست تو تاجدارانند




خراب باده لعل تو هوشیارانند






تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز




و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند






ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر




که از یمین و یسارت چه سوگوارانند






گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین




که از تطاول زلفت چه بی‌قرارانند






نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو




که مستحق کرامت گناهکارانند






نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس




که عندلیب تو از هر طرف هزارانند






تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من




پیاده می‌روم و همرهان سوارانند






بیا به میکده و چهره ارغوانی کن




مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند






خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد




که بستگان کمند تو رستگارانند



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:23
+2
saman
saman


مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید




که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید






از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش




زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید






زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس




موسی آنجا به امید قبسی می‌آید






هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست




هرکس آنجا به طریق هوسی می‌آید






کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست




این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید






جرعه‌ای ده که به میخانهٔ ارباب کرم




هر حریفی ز پی ملتمسی می‌آید






دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است




گو بران خوش که هنوزش نفسی می‌آید






خبر بلبل این باغ بپرسید که من




ناله‌ای می‌شنوم کز قفسی می‌آید






یار دارد سر صید دل حافظ یاران




شاهبازی به شکار مگسی می‌آید



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:21
+2
saman
saman

فلک جز عشق محرابی ندارد


جهان بی خاک عشق آبی ندارد


غلام عشق شو کاندیشه این است


همه صاحبدلان را پیشه این است


جهان عشق است و دیگر رزق سازی


همه بازی است الا عشقبازی


اگر بی عشق بودی جان عالم


که بودی زنده در دوران عالم


کسی کز عشق خالی شد ، فسرده است


گرش صدجان بود ، بی عشق مرده است


نروید تخم کس بی دانه عشق


کس ایمن نیست جز در خانه عشق


ز سوز عشق خوشتر در جهان نیست


که بی او گل نخندید ، ابر نگریست


اگر عشق اوفتد در سینه سنگ


به معشوقی زند در گوهری چنگ


که مغناطیس اگر عاشق نبودی


بدان شوق آهنی را چون بودی؟


وگر عشق نبودی بر گذرگاه


نبودی کهربا جوینده کاه


بسی سنگ و بسی گوهر به جایند


نه آهن را ، نه که را می ربایند


طبایع جز کشش کاری ندارند


حکیمان این کشش را عشق خوانند


گر اندیشه کنی از راه بینش


به عشق است ایستاده آفرینش


گر از عشق آسمان آزاد بودی


کجا هرگز زمین آباد بودی؟


چو من بی عشق خود را جان ندیدم


دلی بفروختم ، جانی خریدم


ز عشق آفاق را پر دود کردم


خرد را دیده خواب آلود کردم


کمر بستم به عشق آن داستان را


صلای عشق در دام جهان را
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 14:09
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بـایـَد یـآد بگـــیرـــی فــَرامــوش كــُنی . . .

مثـل زنــی كه دَر عــروسیِ معشوقه اَش كِـــــل میكشـَد . . . !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 21:38
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ