دل، ماهی خستهای که در تور افتاد
در چاله عجب نیست اگر کور افتاد
از عشق چه خیر غیر ناکامی دید؟
بر چاک چه جز وصلهی ناجور افتاد؟
از اصل خودش دور شد و بالا رفت
این بود که فوارهی مغرور افتاد
بسیار به غیر او دلم شد نزدیک
تا از غم عشق او کمی دور افتاد
بسیار به صخرهها سرش را دریا
کوبید بیفتد از سرش شور، افتاد؟
من با غم او از خود او دوستترم
او با غم من از خود من دور افتاد!
با اینهمه راضیست نشابوری که
از چنگ مغول به چنگ تیمور افتاد
(مژگان عباسلو)
شيشه اي مي شکند ... یک نفر مي پرسد...چرا شيشه شکست؟مادری مي گوید...شايد اين رفع بلاستیک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشیمثل یک کودک شیطان آمد، شيشه ی پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ی مغرورشکست،عابری خنده کنان مي آمد... تکه اي از آن را بر مي داشت... مرحمي بر دل تنگم مي شد... امشب اما دیدم... هیچ کس هیچ نگفت،قصه ام را نشنید... از خودم مي پرسمآیا ارزش قلب من از شيشه ی پنجره هم کمتر است؟دلم سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟...
اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت
این منم چون گل یاس نشستم سر راهت
تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم
اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم
اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده
تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه
ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم
تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم
اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت این منم چون گل یاس نشستم سر راهت تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم