یافتن پست: #منتظر

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻋﺸﻘﺖ ﻭﻟﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﻓﺘﻪ؟ ...
ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ... دوست داش نمی رف

ﻟﺒﺎﺳﺘﻮ ﺑﭙﻮﺵ ﺑﺮﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻮﺑﺮﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ
ﺷﻬﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺗﻮﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﺑﺒﯿﻦ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻏﺬﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻦ
ﺑﺒﯿﻦ ﭘﺪﺭﯾﻮ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﻮﻥ ﺳﺮﺵ ﺗﻮ ﺳﻄﻞ
ﺁﺷﻐﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻪ
ﺑﺒﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﺑﺮﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻦ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮﻥ ﺗﺎ ﺧﺒﺮ
ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺮﯾﻀﺎﺷﻮﻧﻮ ﺑﺸﻨﻮﻥﺍﺭﻩ ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻨﯽ ﺍﯾﻦ .! آره عزیز دلم
یکم به خودت بیا . .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 19:39
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



اگه الان تو این جاده بودی، دوس داشتی كدوم آهنگ رو گوش بدی؟
نظر من : چشمای منتظر به پیچ جاده ..

دلهره های دل پاک و ساده

پنجره ی باز و غروب پاییز

نم نم بارون تو خیابونه خیس

یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه

سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه ...





دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 16:15
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

چشمای منتظر به پیچ جاده دلهره های دل پاک و ساده پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون تو خیابون خیس یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده چشمای منتظر به پیچ جاده دلهره های دل پاک وساده پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون تو خیابون خیس تو ذهن کوچه های آشنایی پر شده از پاییز تن طلائی تو نیستی و وجودم و گرفته شاخهء خشک پیچک تنهایی

دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 21:43
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
از یک جائی به بعد آدم می شود آدم ِ منتظر ... ،

توی ِ خود َش هم نوبت می گیرد و منتظر می ماند ... ،

منتظر ِ هیچی ...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 21:23
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی اوقات اونقد غرق آرزوهات میشی که فراموش میکنی ..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.یکی بیرون دستشویی منتظره ...
خخخخخخخخخخخخخخ
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 21:06
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ما زیاران چشم یاری داشتیم، یاران هم متقابلا ز ما چشم یاری داشتند، ما منتظر اونا، اونا منتظرِما.. وضعمون شد این
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 17:23
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.

شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"

شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:25
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مست بگو ، راست بگو
تا شب یلداست بگو
تا نفسی هست بگو
هرچی دلت خواست بگو
خسته و بی تاب شدم
محو شدم ، خواب شدم
خسته از این پنجره ها
منتظرت قاب شدم
گریه بر این حال کشید
اشک در این فال کشید
بر تن بی دست خدا
نقش دوتا بال کشید

خواب شدم ، مست شدم ، با همه یکدست شدم
تشنه بی آب شدی ، نیست از این هست شدم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 16:16
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مسخره است

وقتی سکوت می کنی

و منتظری کسی به فریادت برسد!

علیرضا مرندی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 11:40
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
من گرفتار سنگینی سکوتی هستم

که گویا قبل از هر فریادی لازم است

-----------------------

من تمام هستی ام را با نبرد با سرنوشت

در تهاجم با زمان آتش زدم کشتم

من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم

یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم

من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم

تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم

من به عشق منتظر ماندن همه صبر و قرارم رفت
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 00:23
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ