یافتن پست: #منتظر

mah3a
mah3a
کی اشکات و پاک میکنه شبا که غصه داری
دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری
شونه ی کی مرحم هق هقت میشه دوباره
از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره
برگ ریزونای پائیز کی چشم به رات نشسته
از جلو پات جمع میکنه برگهای زرد و خسته
کی منتظر میمونه حتی شبای یلدا
تا خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا

کی ازسرود بارون قصه برات میسازه
از عاشقی میخونه وقتی که راه درازه
کی از ستاره بارون چشماشو هم میزاره
نکنه ستاره ای بیاد و یاد تو رو نیاره
نکنه ستاره ای بیاد و یاد تو رو نیاره
دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 12:05
+2
ronak
ronak
گاه وبیگاه دلم هوای ترا می کند!!
مرا ببخش که چشم هایم، هنوز منتظر است تا تو بیایی…
مرا ببخش که یادداشت های روزانه ی صفحه ی دلم…
با مداد خاطرات تو نوشته می شود..
مرا ببخش که هنوز
دیوانه وار دوستت دارم…
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 15:39
+2
sasan pool
sasan pool
یه پنجره با یه قفس . یه حنجره بی هم نفس سهم من از بودن تو . یه خاطرس همینو بس
تو این مثلث غریب . ستاره هارو خط زدم دارم به آخر میرسم . از اون ور شب اومدم
یه شب که مثل مرثیه . خیمه زده رو باورم میخوام تو این سکوت تلخ . صداتو از یاد ببرم
بذار که کوله بارمو . رو شونه شب بذارم باید که از اینجا برم . فرصت موندن ندارم
داغ ترانه تو نگام . شوق رسیدن تو تنم توحجم سرد این قفس . منتظر پر زدنم
من از تبار غربتم . از آرزوهای محال قصه ما تموم شده . با یه علامت سوال
بذار که کوله بارمو . رو شونه شب بذارم باید که از اینجا برم . فرصت موندن ندارم{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-60-}{-60-}{-60-}{-60-}{-38-}{-38-}{-38-}{-38-}{-38-}{-38-}{-38-}{-38-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 14:43
+2
maryam
maryam
از تو متنفرم حتی اگر اندازه تمام ستاره های آسمان هم دوستم داشته باشی

برایت آرزوی مرگ نمیکنم چون باید بمانی و خوشبختی من و بد بختی خود را ببینی . . .

منتظر آن روز هستم

مانند روزی که رفتی و گفتی دیگر باز نمی گردی
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 14:13
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
- تو صف پمپ گاز منتظرم تا نوبتم بشه، يارو زده به شيشه ميگه آقا شما هم مي خواي گاز بزني؟
پـــ نه پـــ من مي خوام ليس بزنم...
4 دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 11:21
+3
benyamin
benyamin
وقتی خدا از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت ، از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم ک فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 20:45
+2
OMiD
OMiD
عنايت قرار مي دادم.
رسيدم نزديكش كه بهم گفت: ميخواستم يه كار كوچيكي برام انجام بديد. من كه حسابي جا خورده بود گفتم خواهش مي كنم در خدمتم.

سوار شديم رفتيم به سمت خونه ش. تو راه هي با خودم مي گفتم با قيافه اي كه اين خانم داره هيچي بهم نده حداقل شصت، هفتاد تومن رو بهم ميده! آخ جون عجب نوني امروز گيرم اومد. ديدي گفتم امروز كارم مي گيره؟ حالت جا اومد داداش؟! (مكالمت دروني ايشان است اينها!)

وقتي رسيديم خونه بهم گفت آقا يه چند لحظه منتظر بمونيد لطفا.
بعد با صداي بلند بچه هاشو صدا كرد: رامتين! پسرم! عسل! دختر عزيزم!
بيايد بچه ها كارتون دارم!
پيش خودم مي گفتم با بچه هاش چي كار دار ديگه؟ البته از حق نگذريم بچه هاش هم مودب بودن هم هلو!!

بچه هاش كه اومدن با دست به من اشاره كرد و به بچه هاش گفت: بچه هاي گلم اين آقا رو مي بينيد؟ ببينيد چه وضعي داره! دوست داريد مثل اين آقا باشيد؟ شما هم اگر درس نخونيد اينطوري مي شيدا! فهميديد؟! آفرين بچه هاي گلم حالا بريد سر درستون!

بچه هاش هم يه نگاه عاقل اندر احمقي! به من انداختن و گفتن چشم مامي جون! و بعد رفتند.

بعد زنه بهم گفت آقا خيلي ممنون لطف كرديد!
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 09:08
+2
OMiD
OMiD
ما يك رفيقي داشتيم كه از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود (ديگر حسابش را بكنيد كه او كي بود)
اين بنده خدا به خاطر مشكلات زيادي كه داشت نتوانست درس بخواند و در دبيرستان درس را طلاق داد و رفت سراغ زندگيش.
زده بود توي كار بنائي و عملگي ساختمان (از همين كارگرهائي كه كنار خيابان مي ايستند تا كسي براي بنائي بيايد دنبالشان)

از اينجاي داستان به بعد را خود اين بنده خدا تعريف مي كند:

يه روز صبح زود زدم بيرون خيلي سرحال و شاد. با خودم گفتم امروز چهل، پنجاه هزار تومن كار ميكنم. حالا ببين! اگه كار نكردم! نشونت ميدم! (اينگفتگو ها را دقيقا با خودش بود!!) خلاصه كنار خيابون مثل هميشه منتظر بوديم تا يه ماشين نگه داره و مثل مور و ملخ بريزيم سرش كه ما رو انتخاب كنه. يه دفعه ديديم يه خانم سانتال مانتال با يه پرشياي نقره اي نگه داشت
اولش همه فكر كرديم ميخواد آدرس بپرسه واسه همينم كسي به طرف ماشينش حمله نكرد. ولي يهو ديدم از ماشين پياده شد و يه نگاه عاقل اندر سفيهي به كارگرها انداخت و با هزار ناز و ادا به من اشاره كرد گفت شما! بيايد لطفا! من داشتم از فرط استرس شلوار خودم را مورد
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 09:05
+2
reza
reza
كاش امشب عاشقی هم پا می گرفت

تشنگی هم طعم دریا می گرفت

كاش امشب كوچه های منتظر

یك سلام گرم از ما می گرفت

این سكوت تلخ . دنیای من است

كاش دستت . دست دنیا میگرفت

آسمان ابری ترین اندوه را

از دل سنگین شبها می گرفت

پنجره دلتنگ چشمی آشناست

كاش می شد عاشقی پا می گرفت
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 22:18
+5
reza
reza
كاش امشب عاشقی هم پا می گرفت

تشنگی هم طعم دریا می گرفت

كاش امشب كوچه های منتظر

یك سلام گرم از ما می گرفت

این سكوت تلخ . دنیای من است

كاش دستت . دست دنیا میگرفت

آسمان ابری ترین اندوه را

از دل سنگین شبها می گرفت

پنجره دلتنگ چشمی آشناست

كاش می شد عاشقی پا می گرفت
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 21:52

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ