♥ نگار ♥
-بـا تـو مـن عـشـق رو شـنـاخـتـم بـا تــو مـن زنـدگـی سـاخـتـم بودن تو دلیل نمیخواهد تو خودت دلیل بودنی به معجزه اعتقادی نداشتم تا انکه تو آمدی چقــدر دوســـت دارم عشقی را که از تــ♥ـــو در بدنــم زنــدگی می کنـد
♥ نگار ♥
مرد بآس
وقتی عصبانی میشه
داااد بزنه..
کمربندشو بر داره
بره سمت خانومش...
بندازه دور کمر خانومش و بگه
جُم نمیخوری ... بوس یا گاز ؟؟؟
♥ نگار ♥
دخــــتـــر بـــــاس لــــپ آقــــاشـــــونو بـــکـشه بـــگــــه: پاستیل مــــیــــخــــرے یــــا نــــه؟؟
آقـــــاشـــــم بـــگــــه: عووووووضی
الان یــــه کــــارتـــــن لـــــواشـــــک کـــــردم تـــــو حـــلــــقــت >_< پاستیلم میخوای ؟
(بعله)
♥ نگار ♥
دختر:عشقم میخوام یه چیزی بگم ولی قول بده که عصبانی نشی...
پسر:باشه بگو
دختر:داداشم هفته پیش خواهر تو رو دیده و خیلی خوشش اومده و می خواد
که باهاش حرف بزنه...
پسر:چییییییییی؟ غلط کرده استخوناش رو خرد میکنم دندوناش رو می ریزم
توی حلقش... اون کی باشه که به ناموس من نگاه کنه؟!!
به چه حقی می خواد دستش رو بگیره؟!
دختر:میشه دستمو ول کنی لطفا...؟
پسر:چرا؟!
دختر:چون الان تو هم دست ناموس داداشمو گرفتی...
منو فراموش کن وبرو مواظب ناموست باش و به ناموس دیگران
کاری نداشته باش
اینجاست که میگن که روشنفکریت برای دخترای غریبه است
به مادر و خواهرت که می رسه قیصر میشی؟؟؟
♥ نگار ♥
هرگز نمی توانی سن یک زن را از او بپرسی !
چرا که او هم نمی داند ؛
سنش با شب هایی که بغض کرده و گریسته چقدر است ...
♥ نگار ♥
دیشب داشتیم افطاری نذری پخش میکردیم
یه پیرزنه اومد گفت : خیر از جوونیت ببینی , پیر شی ننه , یه غذا به من بده.
گفتم : مادر جان ! غذا تموم شده
گفت : خدا بزنه به کمرت , به حق ابالفضل , تیکه تیکه شی , بری زیر تریلی به حق پنج تن. ایشالا جنازه تو از تو جوب جمع کنن....
دیدم داره خاندانمو به باد میده , رفتم یه غذا براش خریدم دادم بهش.
گفت : پسرم ایشالا هر چی از خدا میخوای , خدا بهت بده!!!!!!!
یعنی دکمه خاموش,روشن دعا و نفرینش به شیکمش وصل بود.
♥ نگار ♥
تمام شب داشتم به u فکر میکردم!!
.
.
.
.
.
.
.
امشب میخوام به Z، Y، X فکر کنم! ^ _ ^