یافتن پست: #میخ

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مکالمه مامانمو بابام

مامانم : چای میخوری برات بریزم؟
بابام :آره خانوم، دستت درد نکنه!

مامانم :دخترم پاشو واسه منو بابات یه چایی بریز و بیار:|
دیدگاه  •   •   •  1392/10/18 - 17:52
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

.دلم میخواست ﻳﻪ ﻣﺮﺩ ﭘﺸﻤﺎﻟﻮ ﻭ ﺍﺧﻤﻮ ﻭ ﻏﻴﺮﺗﻰ داشتم

ﻭﻗﺘﻰ ﻣﻴومد ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻨﻢ ﺑﻠﺮﺯﻩ

ﺑﮕﻪ: ﺯﺯﺯﺯﺯﺯﺯﻥ ﺍﻭﻥ ﮐﻤﺮﺑﻨﺪﻣﻮ ﺑﺮﺩﺍر ﺑﻴﺎﺭ

ﻣﻨﻢ ﺑﮕﻢ: ﺑﻴﺎ ﻋﺎﻗﺎ ﺑﺰﻥ ﺷﻮﻣﺎ ﻧﺰﻧﻰ ﮐﻰ ﺑﺰﻧﻪ !

ﺍﻭﻧﻢ ﺑﮕﻪ :ﭘﺎﺷﻮ ﺑﻴﺎﻭﺭ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺿﻌﻴﻔﻪ ﺷﻮﻣﺎ ﺗﺎﺝ ﺳﺮ ﻣﺎﻳﻲ ...

ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﺎﭼﻤﻮﻥﮐﻨﻪ

ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﻄﻠﺐ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ :|

دیدگاه  •   •   •  1392/10/18 - 17:29
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز داشتم ۲۰ صفحه تایپ میکردم که یهو یادم اومد زبان ویندوز رو چک نکردم...
کاملا مطمئن بودم که اونی نیست کِه من میخوام تا سرمو بالا اوردم، باورم نمیشد این بار خودش بود و لج نکرده بود! یک خط دیگه کِه تایپ کردم برق رفت!
دیدگاه  •   •   •  1392/10/18 - 15:44
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مخـــــــاطب خاصــــــم

مـــیخوام یه چیــز بهت بگـــم...

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
میخوام بدونم شما چی تو خودت دیدی که
فکر کردی مخاطب خاصی اومدی
پایین.......!!:|

پــاشو برو بیرون :|

دیدگاه  •   •   •  1392/10/18 - 15:33
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو اتوبوس یه پسره میخواست به دختره شماره بده ، یهو پیرزنه برگشت گفت : خجالت بکش این جای خواهرته...
پسره برگشت گفت : من نباید شماره خواهرمو داشته باشم ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/10/18 - 14:39
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میخاستم اتاقمو جاروبرقی بکشم و در حینش آهنگم گوش کنم!ام پی ۳ مو روشن کردم شروع کردم با جدیت تمام جارو کشیدن

بعد ۵ دقیقه مامانم زد رو شونم.هدفونو در آوردم گفتم، جانم مامان؟!


گفت جارو خاموشه!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/10/18 - 14:38
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از بدترین اتفاقات دوران بچگی این بود که میخوابیدی وسط هال وقتی که چشماتو باز میکردی میدیدی یه عالمه مهمون دورت نشستن, لا مصب مگه میشد ادم از خواب بلند شه, من که همیشه خودمو میزدم به خواب!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/10/18 - 11:27
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بچه که بودیم سر کلاس قرآن میخواستم قرآن بخونم یه ژستی میگرفتم که نگو !
بسم الله الرحمن الرحیم رو فقط مثل عبدالباسط میخوندم ، بقیه شو میرفتم تو پایه عباس قادری و جواد یساری …
.
دیدگاه  •   •   •  1392/10/17 - 18:37
+3
محمد
محمد
" گـنـجـشـک هـا از مـــن آشـیـانـه مـی ســازنـد
کــلاغ هـا بـه مـــن مـی خـنـدنـد
ایـــن روزهـــا
مــتـرسـکـی شــده ام
کــه تــرسـانـدن نــمـی دانــد ... ! "
12 دیدگاه  •   •   •  1392/10/17 - 10:29
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
دوست داشتن تو لیاقت نمیخواد ...
اعصاب میخواد که من ندارم!
برو خدا روزی تو جای دیگه حواله کنه ! :)
دیدگاه  •   •   •  1392/10/16 - 21:43
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ