یافتن پست: #میخ

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
استاد نگاه ریاضی به زندگی:

اگه بابای دختر پولدار باشه یه دونه دو میزاریم

اگه خوشگل باشه به صفر میذاریم جلوش

اگه چشاش رنگی باشه یه صفر دیگه اگه

وقتی میخنده لپش چال بیفته یه صفر دیگه

ولی اگه باباش پولدار نباشه چیزس جر صفر باقی نمیمونه
دیدگاه  •   •   •  1392/10/23 - 18:32
+3
melika
melika

اگه بدونید چنگیزخان با سوزوندن کتابای علمی
چقد از بار درسهایی که قرار بوده بخونیم کم کرده
هر شب جمعه واسش فاتحه میخونید !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/10/22 - 15:18
+10
melika
melika
"مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت
تعریف کرد...
دکتر گفت:به فلان سیرک برو آنجا دلقکی هست آنقدر میخندانت تا غمت از یادت برود... مرد لبخند تلخی زد و گفت: من همان دلقکم!"
1 دیدگاه  •   •   •  1392/10/22 - 15:10
+9
alireza
alireza
یه دانشجو میخاست استادشو اذیت کنه رو تخته نوشت :
شرت استاد گل گلیه/
































استادم خیلی ریلکس و اروم زیرش نوشت میدونستم مادرت راز نگه دار نیست/
آخرین ویرایش توسط alireza-3731 در [1392/10/21 - 20:08]
دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 20:07
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

بچه ی 3 چهار ساله ی داداشمو بردم تو سوپری محله

هرچی دید میخواست
یکی دوتاشو برداشتم براش
بازم هی میگفت از اینا از اینا

به فروشنده اشاره کردم گفتم عمو اینا رو نمیفروشه ( فروشنده هم اونجا بود)
بچه هم نه گذاشت نه برداشت برگشت گفت "عمو گه خورده" !!!

من :||||
فروشنده : o_O
بقیه مشتریا :))))

دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 19:23
+4
melika
melika
سه تن آن را میدانستند
زنی که معشوقهی کافکا بود
کافکا او را به خواب دیده بود.
سه تن آن را میدانستند
مردی که دوست کافکا بود
کافکا او را به خواب دیده بود.
سه تن آن را میدانستند
زن به دوست گفت:
دلم میخواهد امشب با من عشقبازی کنی.
سه تن آن را میدانستند
مرد پاسخ داد: اگر گناه کنیم
کافکا دیگر ما را به خواب نخواهد دید.
یک تن آن را میدانست
و بر زمین کس دیگری نبود.
کافکا با خود گفت:
اکنون که آن دو رفته اند و تنها مانده ام
دیگر، خود را به خواب نخواهم دید.
دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 19:06
+7
behrooz
behrooz


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

حسنی نگو جوون بگو
علاف و چش چرون بگو

موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه
نه سیما جون، نه رعنا جون

نه نازی و پریسا جون
هیچ کس باهاش رفیق نبود

تنها توی کافی شاپ
نگاه می کرد به بشقاب !

باباش می گفت: حسنی می ری به سربازی ؟
نه نمی رم نه نمی رم

به دخترا دل می بازی ؟!
نه نمی دم نه نمی دم

گل پری جون با زانتیا
ویبره می رفت تو کوچه ها

گلیه چرا ویبره میری ؟
دارم میرم به سلمونی
که شب برم به مهمونی

گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین
یه کمی به من سواری می دی ؟!

نه که نمی دم
چرا نمی دی ؟
واسه اینکه من قشنگم، درس خونم و زرنگم
اما تو چی ؟

نه کارداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه

در واشد و پریچه
با ناز اومد توو کوچه

پری کوچولو، تپل مپولو، میای با من بریم بیرون ؟
مامان پری، از اون بالا

نگاه می کرد تو و کوچه را
داد زد و گفت : اوی ! بی حیا

برو خونه تون تو را بخدا
دختر ریزه میزه
حسابی فرز و تیزه
اما تو چی ؟

نه کارداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه

نازی اومد از استخر
تو پوپکی یا نازی ؟

من نازی جوانم
میای بریم کافی شاپ ؟

نه جانم
چرا نمیای ؟
واسه اینکه من صبح تا غروب، پایین، بالا، شمال، جنوب، دنبال یک شوهر خوب
اما تو چی ؟

نه کارداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه

حسنی یهو مثه یه جت
رسید به یک کافی نت

اون شد و رفت تو چت رووم
گپید با صدتا خانووم!

هیشکی نگفت کی هستی ؟
چی کاره ای چی هستی ؟

تو دنیای مجازی
علافی کرد و بازی

خوشحال و شادمونه
رفت و رسید به خونه

باباش که گفت: حسنی برات زن بگیرم ؟
اره که می خوام اره که میخوام

چاهارتا شرعن بگیرم ؟
اره که می خوام اره که میخوام

حسنی اومد موهاشو
یه خورده ابروهاشو

درست و راست و ریس کرد
رفت و تو کوچه فیس کرد

یه زن گرفت و شاد شد
زی ذی شد و دوماد شد

_  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _   _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _   _  _  _  _


و این هم یک روایت دیگه از حسنی قصه ها


توی ده شلمرود (که بعدا گسترش پیدا کرد و شد تهران بزرگ)
حسنی تک و تنها بود
حسنی نگو! (چون اسمش رو عوض کرده و گذاشته ساسان) بلا بگو
سوسول سوسولا بگو
موی بلند، صورت سه تیغ، ناخن دراز، واه و واه و واه!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

با فلفلی و قلقلی میرن باشگاه بدن سازی
تیپش شده شلوار جین، پاره پوره
با بلوزای اندامی

باباش می‌گفت: حسنی بیا برو حموم
حسنی می گفت: نه نمی رم. نه نمی رم!
تازه آرایشگاه بودم!
کلی خرج موهام کردم!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

کره الاغ کدخدا (که حالا شده یه زانتیا)
ویراژ می ده تو کوچه ها
پشت فرمونش یه دختره
دختر ناز کدخدا !

حسنی می گه: منم سوارم می کنی؟!
دختره می گه: نه که نمی شه، نه که نمی شه!
ماشین من با کلاسه!
اگه تو گیتار می زنی، اون وقت سوارت می کنم!

حسنی به عشق زانتیا
شایدم بخاطر دختر کدخدا
می خواد که با کلاس بشه
کلاس گیتار نمی ره (باباش اجازه نمی ده)
اما یه کاور گیتار
می گیره رو کولش می ندازه.

توی ده شلمرود، حسنی نبود، ساسان بود
با ماشین کدخدا، ویراژ میداد تو کوچه ها!
1 دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 12:01
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﭙﻮﺷﻢ ...
.
.
.
.
.
.
.
.
تا ﺑﯿﺎﯾﻦ ﻣﻄﺒﻢ ....

ﭼﻪ ﺍﻣﭙﻮﻝ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﺰﻧﻢ بهتون!!!

ﭼﯿﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ میخوام بمیرم؟
4 دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 11:40
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیدین بعضی والدین موقع مسیج دادن با لحن کتابی مینویسن ؟
یه بار موقع امتحانات واسه درس خوندن، دو سه تا از دوستان شب رو خونه ما موندن ، بعدش بابای یکیشون که مثلأ میخواست خبرشو بگیره، بهش مسیج داد:
با سلام. لطفأ موقعیت خود را به ما اعلام کن!!!!!
مارو میگی !!!
دیگه داشتیم اون وسط مسط ها هیلوکپتری میزدیم...
دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 11:32
+5
AmirAli
AmirAli
همین الان دوس داشتی کی پیشت بود؟؟؟؟؟؟

14 دیدگاه  •   •   •  1392/10/20 - 19:42
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ