بچه که بودیم وقتی یه نفر میگفت “عزیزم” سریع میگفتیم برات پشکل بریزم؟ بعدشم هار هار میخندیدیم غافل از اینکه رسما خودمون رو به بُز تشبیه کردیم! یه همچین بچه های داغونی بودیم...
مامانم خیلی دوسم داره همیشه چایی که دم میکنه صدام میکنه بهم میگه مامان جان چایی میخوری؟ تازه دمه ها! بعد من میگم.... آره ه ه ه در جواب بهم میگه پاشو برو واسه خودت بریز من واسه خودم و بابات چایی ریختم!