یافتن پست: #ناز

Saman Mlh
Saman Mlh
دوست داری نفر قبلیت رو چیکار کنی ؟

0-دهنشوسرویس کنم
1-ببوسمش
2-یه سطل آب بریزم روش
... ... 3-بزنم تو گوشش
4-لیسش بزنم
5-ارشادش کنم
6-از دره پایین پرتش کنم
7-نازش کنم
8-بشورمش بزارم کنار
9-بزنم تو چشش
10-داد یزنم سرش
11-نوازشش کنم
12-سرمو بزارم رو شونش آروم بخوابم
13-بش فحش بدم
14-دستشو محکم بگیرم
15-محکم بغلش کنم
16-بکشمش
17-نازشو بکشم
18-زیر ماشین بندازمش
19-ادش کنم
20-گوششو بکشم
21-به چک آبدار بهش بزنم
22-جفت پا برم تو شکمش
23-همچین بزنم ، بچسبه به دیوار
24-یه مشت بزنم بره به لوستر گیر کنه
25-از پنجره پایین پرتش کنم
26-روم نمیشه بگم ...
27-یه آیس پک مهمونش کنم
28-یه دوری تو شهر باهاش بزنم
20-اینکه عزیزمه
30- گازش بگیر
30 دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 10:47
+7
behzad
behzad
آخي نازي
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 23:22
+2
ronak
ronak
گاهی شعر ها هم برایم ناز می کنند
گاهی آنها هم دست نیافتنی می شوند..
می دانی چه وقت ؟!
وقتی بو می برند که دلم در هوای تو می سُراید ..
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 20:44
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
ای کسانی که ایمان آوردید، جدی جدی ایمان آوردید؟ دیگه آیه نازل نکنیم؟ ردیفه؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 19:24
+4
Pedram
Pedram
ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﭘﺴﺮﺍ ﻧﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺭﯾﺸﻮ ﻗﺪﺷﻮﻥ!
ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻌﺮﻓﺘﺸﻮﻥ...
ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻧﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﻧﺎﺯﻭ
ﭘﻮﺳﺘﺎﯼ ﺻﺎﻓﺸﻮﻥ!
ﻭﺍﺳﻪ ﻗﻠﺒﺎﯼ ﭘﺎﮐﺸﻮﻥ.........
... ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎﻡ!
ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺭﺩﺍﻡ
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 14:59
+5
ebrahim
ebrahim
گوشیمو تو ماشین بابام جا گذاشتم از خونه براش زنگ زدم بهش میگم:
- گوشیم تو ماشینت جا مونده
میدونم
- زنگ خورد جواب ندیاااا !
اخه مگه من بیکارم جواب زنگ گوشی تورو بدم...
- خب حالا چرا عصبانی میشی ، کسی زنگ نزد؟... ...
نه فقط الهام اس داد گفت غروب میاد دنبالت برین بیرون گفتم وقت نداری سرت شلوغه
- :o واسه چی اینو گفتی ؟ :|
چون قبلش به طناز قول دادم برین خرید!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 13:43
+6
OMiD
OMiD
ما يك رفيقي داشتيم كه از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود (ديگر حسابش را بكنيد كه او كي بود)
اين بنده خدا به خاطر مشكلات زيادي كه داشت نتوانست درس بخواند و در دبيرستان درس را طلاق داد و رفت سراغ زندگيش.
زده بود توي كار بنائي و عملگي ساختمان (از همين كارگرهائي كه كنار خيابان مي ايستند تا كسي براي بنائي بيايد دنبالشان)

از اينجاي داستان به بعد را خود اين بنده خدا تعريف مي كند:

يه روز صبح زود زدم بيرون خيلي سرحال و شاد. با خودم گفتم امروز چهل، پنجاه هزار تومن كار ميكنم. حالا ببين! اگه كار نكردم! نشونت ميدم! (اينگفتگو ها را دقيقا با خودش بود!!) خلاصه كنار خيابون مثل هميشه منتظر بوديم تا يه ماشين نگه داره و مثل مور و ملخ بريزيم سرش كه ما رو انتخاب كنه. يه دفعه ديديم يه خانم سانتال مانتال با يه پرشياي نقره اي نگه داشت
اولش همه فكر كرديم ميخواد آدرس بپرسه واسه همينم كسي به طرف ماشينش حمله نكرد. ولي يهو ديدم از ماشين پياده شد و يه نگاه عاقل اندر سفيهي به كارگرها انداخت و با هزار ناز و ادا به من اشاره كرد گفت شما! بيايد لطفا! من داشتم از فرط استرس شلوار خودم را مورد
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 09:05
+2
maryam
maryam
...
12 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 22:17
+5
☺SAEED☻
☺SAEED☻
دیدین این دخترا حتی یه ماه ازت بزرگتر باشن همشون میگن "آخی نازی خیلی کوچولویی که"
Oo
اینجاست که میخوام مغذشونو با شات گان بپاچونم تو دیوار :}
4 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 22:10
+8
سحر
سحر
شوخی پسرونه
5 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 19:46
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ