یافتن پست: #ناز

رضا
رضا
انتظار خيلي قشنگه توي چشماي زمونه واسه اون كسي كه قدر انتظارو خوب ميدونه........................
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/19 - 10:18
+1
رضا
رضا
بود بر شاخه هایم آخرین برگ تو پنداری که شب چشمم به خواب است ندانی این جزیره غرق آبست به حال گریه می خوانم خدا را به حال دوست می جویم شما را ...................
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 13:02
+3
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
از تشیع جنازه پدر بزرگم برمیگشتیم عمم داشت خودشو از شدت ناراحتی میکشت یکی از اقوام گفت عزیزم چقدر مدل موهات قشنگه یهو عمه صاف نشست گفت دِ نـَـه دِ تازه الان بهم ریختس!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 02:27
+2
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
تعریف مراقب : {-15-} موجودی ستم کار و ریا پیشه که متاسفانه چشم و گوش و باقی حواس را هم دارد {-39-}! سیستمی که نقش دزدگیرمنازل را سر جلسه ایفا میکند {-10-}! گالری ضدحال {-9-}! موجودی که روی سینه اش نوشته شده : من مراقبم،شما چطور!؟{-19-} یک نوع تله موش زنده ! {-48-}
3 دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 23:34
+5
عسل ایرانی
عسل ایرانی
پسره تو خیابون اومده بهم میگه :خانوم شماره مو میگیری؟ میگم:نه! میگه جدی نمیگیری؟! میگم: پ نه پ!میخوام بگیرم اما گفتم یکم ناز کنم بگی وای چه دختره محجوبی! والا!داستان داریما!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 03:19
+2
رضا
رضا
خداحافظ گل نازم،کاشکی مهربون نبودی میدونم سخته جدایی،آخه عادت کرده بودی بعد من خودم میدونم،..................
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 20:41
+1
ebrahim
ebrahim
در راستای ملی شدن اینترنت ملی: پیش پیش تولدتون مبارک قدم نورسیدتون مبارک سالگرد ازدواجتون مبارک سال 1398 را بهتون تبریک میگم ... قبولی نوه ای عزیزتون در دانشگاه مبارک خدا بیامرزتتون دوستای نازنینم چه دورانی داشتیم تو فیس بوک . .. . اخـــــــــــــــــــــــــی یادتون من پست میزاشتم شما لایک میزدین!!!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 12:36
ebrahim
ebrahim
مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم…آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین حمل جنازه بودم" !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/14 - 13:33
امیرحسین
امیرحسین
یه سگ اینجوری فکر میکنه: این آدمِ به من غذا میده. نازم میکنه. دوستم داره. حتماّ خداست........ یه گربه اینجوری فکر میکنه: این آدمِ به من غذا میده. نازم میکنه. دوستم داره. حتماّ من خدا هستم.......... از این گربه ها زیاد پیدا میشن
دیدگاه  •   •   •  1390/10/14 - 01:38
+6
mina
mina
يه شب خوب تو آسمون ، يه ستاره بود چشمك زنون ، خنديد و گفت كنارتم تا آخرش تا پاي جون ، ستاره ي قشنگي بود ، آرومو ناز و مهربون ، ستاره شد عشق من و منم شدم عاشق اون ، اما زياد طول نكشيد عشق من و ستاره جون ، ابر اومد ستارمو دزديد و برد نامهربون ، حالا شبا به ياد اون زول ميزنم به آسمون ، دلم مي خواد داد بزنم آخه اين بود قول و قرارمون ؟
دیدگاه  •   •   •  1390/10/13 - 02:21
+1
-1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ