نیمکت عاشقی یادت هست؟ کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود.. بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود، برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت.. او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید، اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.
بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم، مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم. بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند. دوباره صدایم کن..
باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمر شان کوتاه است. بس که هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد. آدم های ساده را دوست دارم.
وقتی من نیستم هنوز تو هستی هنوز نگاهت دنبال این واونه انگار که دنبال گمشده ای میگردی پس چرا وقتی هستم وکنارتم هم بازم چشمات دنبال این واونه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه بازم دنبال کسی هستی من که کنارتم کاش قدر بودنهارو وقتی هستم میدونستی وشدت حسرت نبودنم رو قبل از شنیدن دیگه نیستم درک میکردی ............ دیگه نیستم