یافتن پست: #نشسته

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو مترو نشسته بودم، دلبندم اس ام اس داد بیا خونه دوستم تو فرمانیه، شامو اینجا دعوتیم... گذشت و حواسم به آهنگ پرت شد، یهو دیدم یکی داره میزنه به شونه هام، داداش شما مگه نمی خوای بری فرمانیه؟ اینجا ایستگاه قیطریه اس، باس پیاده شی . . .
هیچی دیگه، تشکر کردم و پیاده شدم
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 17:20
+1
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
می دونست دلم اسیره ولی رفت
می دونست گریه ام می گیره ولی رفت
می دونست تنهایی سخته ، می دونست
می تونست باهام بمونه ، نتونست
می دونست دلم شکسته ولی رفت
غم اون تو دل نشسته ولی رفت
دیدگاه  •   •   •  1392/07/5 - 20:56
+2
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﻭﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺎﺭ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺎ ﻧﻈﻢ ﻭ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﯾﮑﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻭﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺫﺭﺕ ﺷﻠﻮﺍﺭﮎ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﻦ !
دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 15:51
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
بر نیمــــکت اولین قرارمان جـاے تو نشسته ام تا جاے خودم خالے باشد.....


دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 00:39
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آهـااای نیمـکت هـا ، بیهـوده نشسته ایـد …آنکــه بایـد می آمـد رفـت
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 17:57
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اسمش را میگذاریم؛ دوست مجازی
اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته
.
.
خصوصیاتش را که نمیتواند مخفی کند
... ...وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد
وقت میگذارد برایم، وقت میگذارم برایش
.
.
نگرانش میشوم
دلتنگش میشوم
.
.
وقتی در صحبت هایم، به عنوانِ دوست یاد میشود
مطمئن میشوم که حقیقی ست
.
.
هرچند کنار هم نباشیم هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم،
من برایش سلامتی و شادی آرزودارم
هرکجا که باشد

پس دوست من در دنیای مجازی دوستت دارم ..
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 17:16
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
باد که می آید خاک نشسته برصندلی بلند می شود می چرخد در اتاق دراز می کشد کنار زن . فکر می کند به روزهایی که لب داشت ...


دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 22:05
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
وقتی کلید را در جیب هایم پیدا نمی کنم نگرانِ هیچ چیز نیستم وقتی پلیس دست بر سینه ام می گذارد یا وقتی که پشت میله ها نشسته ام نگرانِ هیچ چیز نیستم مثل رودخانه ای خشک که از سد عبور می کند و هیچکس نمی داند...........................................
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 21:58
+3
saeed
saeed





 این شب زنده داری را دوست دارم


من این پریشانی را دوست دارم


بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم


گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم


چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم


بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم


چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم


به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم


من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم


من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم


هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم


مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم


مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم


من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم


بی خیالی هایت را دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم....


تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم....


هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم


من این ابر بی باران را دوست دارم ، من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه شکیده  بی گل را دوست دارم ، من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم....


من این شب زنده داری را دوست دارم


اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم...


بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من اين حساب اشتباه را دوست دارم....




دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 14:46
+1
saman
saman
از خواب چشم های تو تا صبح می پرم
این روزها هــوای تو افتاده در سرم
هر سایه ای که بگـذرد از خلوتم تویی
افتاده ای به جان غزل های آخرم
گاهی صدای روشنت از دور می وزد
گاهی شبیه ماه نشستی برابرم
یا روبه روی پنجره ام ایستاده ای
پاشیده عطر پیرهنت روی بستـــرم
گاهی میان چادر گلدار کودکی ات
باران گرفته ای سر گلدان پرپرم
مثل پری در آینه ها حـرف می زنی
جز آه…هرچه گفته ای از یاد می برم
نزدیک صبح، کنج اتاقم نشسته ای
لبخند می زنی و من از خواب میپرم…

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 19:46
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ