یافتن پست: #نشست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

تو مترو امروز یه دختره جلوم نشسته بود اول خواب بود

بعد بلند شد ساندویچش رو از کیفش درآورد و خورد

بعد گلابی خورد

بعد آب معدنی خورد

و آخرش نخ دندون کشید

منتظر بودم لخت شه یه دوش هم بگیره

که دیگه پیاده شد

دیدگاه  •   •   •  1392/12/26 - 19:50
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

عاقا جدیدا رفته بودیم واسه داداشم خواستگاری
دیدیم عروس نشسته خیلی ریللللللللکککککککککس با شلوار لی و تیشرت.

انقده پررو بود همش سیخ تو چشای هممون نگاه میکرد

مامانم توگوشم گف خوبه والا نه شرمی... نه حیایی... نه... همین جوری داشت میگف که

یهو دیدیم عروس با چادر از آشپزخونه چایی به دست اومد سلام کرد. !!!!!!!!

در بهت و حیرت بودیم که ....

هیچی دیگه فهمیدیم اون داداش عروس بوده!!!!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/12/26 - 19:11
+1
fereshte
fereshte
تنهایی تنهایی  تنهایی   هیچ چیز به اندازه ی تنهایی غم انگیزنیست ! تنهایی نام بیهوده زندگیست ! وقتی بیداری خسته و غمگینی وقتی میخوابی کابوس میبینی ! سردت میشود انگار برف روی استخوان هایت نشسته باشد   تنهایی جهنمی نا متعارف است جهنمی با آتش سرد میان شعله ها از سرمایخ میزنی !  تنهایی هول آور است  پر از ظلمت و ناشناختگی مثل خانه ای متروک در حاشیه ی جنگل  عبور نسیمی از لابلای علف ها میتواند از ترس دیوانه ات کند .  وقتی تنهایی به همه چیز و همه کس پناه میبری  پخش میشوی در کوچه وخیابان به جاهایی میروی که نباید بروی به آدم هایی سلام میکنی که نباید...    محبوب من  !  بیا دست مرا بگیر و مرا بیرون بکش ! از کافه های دود و نیشخند از گلوی شبها از گل و لای روزها من پراکنده شده ام بیا مرا جمع کن از کوچه وخیابان بیا مرا جمع کن از دیگران ! تنهایی درنگ در سنگ است حرف زدن از یاد آدم میرود  تنهایی درست مثل پیری ست  خمیدن تک درخت است تنهایی تجسم راه های مسدود است بیچارگی روباه است در یک قدمی مرگ و ترن .  محبوب من !  من تنهایم بی تو هیچ کاری نمیتوانم بکنم  دیگر شعر هم نمی توانم بنویسم و این تنهایی تلخ است تلخ مثل نگاه نوازنده ای که با دست های بریده به پیانو مینگرد  . 
3 دیدگاه  •   •   •  1392/12/25 - 21:41
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز برای اولین بار دیدم تو ماشین عروس دوتا دختر نشسته بودن !
بعد از کلی دقت فهمیدم اونی که کلیپس نداره مرد ست
دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 19:32
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

نیمه ی گمشده ی من چه کسی میتونه باشه


واسه روح تشنه ی من همیشه دیوونه باشه


کسی که هر کلامش طلوعی تازه باشه


غم و تنهایی ما به یک اندازه باشه


اون کسی که خواستن اون با همه فرق داشته باشه


هر چی که از اوبخونم شعر دلتنگی نباشه


کسی که برای خوندن نشسته توسینه ی من


نفس هاش هوای عشق ، سکوتش صدای عشق


اون که از نهایت عشق منو با اسمم بخونه


منو جزئی از وجودش یا خود خودش بدونه


اونی که گمشده از آغاز  تا که من تنها بمونم


جاده ی جستجوهامو تا قیامت بکشونم


کسی که همیشه عاشق


مثل من دیوونه باشه


تو دنیا اگه نباشه


تو آینه میتونه باشه


نیمه ی گمشده ی من چه کسی میتونه باشه !!!! 

3d93c922d69468f139938a4fef91c296-425

دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 18:55
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم دیروز تنهایی با ماشین رفتم نون بخرم ، نون رو خریدم
اومدم سمت شاگرد نشستم
یکی دو نفر فهمیدن جریانو ! منم خواستم خیلی دیگه ضایع نشه
الکی داشبورد ماشین رو باز کردم و بستم
رفتم نشستم پشت فرمون و سریع محل رو ترک کردم !
دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 16:26
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

انواع جواب دادن اس ام اس بعضیاااا
--------------------
1 . یه عده هستن زیر یه دقیقه جواب میدن تپل درست حسابی...!!
آدم حس میکنه رو در رو باش وایساده قشنگ باش داره حرف میزنه...!!!
--------------------
2 . یه عده دیر جواب میدن اما کامل و خوب...!!
آدم حس تبادل نامه بش دست میده...!!
--------------------
3 . یه عده هرچی براشون میفرستی یکی دو کلمه جواب میدن...مخصوصا اوکی...!!
حس حرف زدن با کر و لال به آدم دست میده...!!
--------------------
4 . یه عده دیگه که کلا اصن جواب نمیدن هر چی بگی...!!
حس نشستن سر قبر مرده و فاتحه خوندن به آدم دست میده

دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 11:31
+3
EHSAN
EHSAN
داغ امام عسگری دلـهـا شکستـه / در ماتم بابای خود مهدی نشسته / گرد مصیبت چهره ی عالم گرفته / زهرا ز داغ لاله اش ماتم گرفته . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/10/19 - 21:45
+7
-1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

زخم شدم ،

شیشه به زخمم نشست ،

شیشه شدم ،

سنگ سرم را شکست ،

یا رب اگر سنگ شوم لحظه ای ،

بر دل این سنگ چه خواهد گذشت

دیدگاه  •   •   •  1392/10/19 - 19:45
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مردهایی هستند که از نگاهشان
از لبخند و حرف زدنشان
از جرعه هایِ کوتاه قهوه خوردنشان می شود فهمید، رازى دارند...
می شود فهمید که می فهمند !

مردهایى هستند که با دیدنت دستپاچه نمی شوند اما عجیب دستپاچه ات می کنند...
شاید هرگز کنارِ بودن هایِ تو قرار نگیرند
شاید بودنشان لحظه ای باشد

به حد همان چند دقیقه چشم در چشم شدن در کافه ای دور...
به حدِ لحظه ای در را نگه داشتن و با احترام تو را راهی کردن

اما باور کن کفایت می کند تا تو باور کنی هستند مردانی که
هنوز هم می شود برای بودنشان کنارِ لحظه های زنانه ات
به انتظار نشست...

دیدگاه  •   •   •  1392/10/19 - 18:30
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ