یافتن پست: #نشست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من بچه بودم یه بار به بابام گفتم این هندونه مو دارا (نارگیل) چه مزه ای هستن؟
بابام نشست گریه کرد !
دیدگاه  •   •   •  1392/09/11 - 19:59
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چند وقت پیش یكی از استادهای تعطیلم به خاطر تاخیرم

بدجوری حالمو گرفت.منم كه می دونین حساس!!!

جلسه ی بعدش با چند تا از رفیقام رفتیم جلو نشستیم تا حال

استاد رو خلاصه بگیریم.

وسط كلاس برگشتم می گم:استاد!شرمنده ولی زیپتون بازه

بعدش یه نگاه به من كرد و یه نگاه به شلوارش.رنگش عینهو

لبو شده بود.با تعجب گفت:كو بسته است كه؟

منم با كمال خونسردی جواب دادم:استاد!زیپ شلوارتون نه كه

زیپ كیفتون!!!

با این حرفم كلاس خورد به هم و خلاصه اوضایی بود.اگه

اینهمه هوادار تو كلاس نداشتم حتما تا الان دخلم اومده بود.
دیدگاه  •   •   •  1392/09/10 - 19:15
+3
zohre
zohre

ﺍﻵﻥ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺸﺴﺘﯽ ﻭ ﭼﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﻣﯿﻨﻮﺷﯽ ﯾﻪ ﻋﺪﻩ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﺗﻮ ﺑﺮﻑ ﻭ ﺳﺮﻣﺎ ﺑﺎ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ. . . . . ﻋﮑﺲ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ ﺗﺎ ﺷﺐ ﺗﻮ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ﺑﺬﺍﺭﻥ! ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺧﻌﻠﯽ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﺍﺭﻥ،لايكشون كنيد :|

دیدگاه  •   •   •  1392/09/8 - 21:18
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یارو تصادف میکنه بی هوش میشه میبرنش بیمارستان بعد از یه مدت به هوش میاد میگه : مثله اینکه تو بهشتم ؟! زنش میگه : کوری نمیبینی نشستم کنارت !؟ :| .
دیدگاه  •   •   •  1392/09/8 - 19:15
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﮔﻔﺖ :
ﺩﻭ ﺧﻂ ﻣﻮﺍﺯﯼ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﻨﺪ ...
ﻣﮕﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﺪ
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ :
ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻢ...
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ؟
ﮔﻔﺖ :
.
.
.
.
.
.
.
.شـکر ﻧﺨﻮﺭ بشین سره جات … ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺎﺯﯾﺎﺭﻭ تو فیس بوک ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﯼ ﺍﻻﻥ
۴ ﺗﺮﻣﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﯼ
هیچی دیگه ، ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺑﻘﯿﻪ ﺟﺰﻭﻩ ﺭﻭ ﻧﻮﺷﺘﻢ

دیدگاه  •   •   •  1392/09/8 - 17:19
+4
محمد
محمد
نشسته در رهگذر انتظار
این دل من تا که بیاید بهار
ما همه پر بسته و دل خسته ایم سخت به ما میگذرد روزگار
بار الها! به حق پنج تن
کن فرج حضرت او برقرار

الا ای یوسف زهرا..........خدا کند که بیایی
دیدگاه  •   •   •  1392/09/8 - 08:38
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

چی بگم والا
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت... شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد … در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟!
 
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:
 
هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم. یادته ؟!
 
زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت:
 
آره یادمه. شوهرش ادامه داد: یادته پدرت که فکر می‌کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!
 
زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می‌نشست گفت: آره یادمه، انگار دیروز بود! مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد: یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت:
 
یا با دختر من ازدواج می‌کنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری؟!
 
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!
 
مرد نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می‌شدم !!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 18:48
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نشسته بودم تکیه داده بودم به دیوار لپتاپم هم رو پام بود داشتم باهاش کار می‌کردم یهو قاب کنتور با سرعت افتاد پائین خورد رو شونم ، خیلی‌ دردم گرفت ، به مامانم میگم وای خوب که نیفتاد رو سرم . میگه سرت ۲ تا بخیه میخورد خوب میشد اگه افتاده بود رو لپتاپ چی‌ ؟!!!

روانی همین محبت مادریشم :|
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 18:33
+4
AmiR
AmiR
قطعه سوم وپایانی ترانه
رفتن

حرفات که قلبمو شکست
دستات که مال من نبود
دلت که مال من نبود
هیچ کسی به انداره تو با رفتنش داغونم نکردش
هنوز از رفنت زیاد نمیگذره که حالم اینجوری شده
حالا که رفتی برو بسلامت کورشم اگه نتونم ببیننم خوشبختی تو
تو خاطراتی ه از من داریو پاک کرد ولی من نه همشو نگه میدارم
از اون بوسه اول و دوستدارم گفتنت تا اون آخرش که بی صدا گذاشتیو رفتی
حالا من اینجا تکو تنها نشستم روبه رو ی عکست همراه با سیگاری که اسمتو روش نوشتم تا با کشیدن اون استم تو ذره ای از وجود من بشه
عشقم
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 00:59
+3
EHSAN
EHSAN
کنار برکه دلم نشستم و نیامدی دوباره در سکوت خود شکستم و نیامدی سوال کردم از خدا نشان خانه تو را سکوت کرد و در سکوت شکستم و نیامدی
دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 20:02
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ