یافتن پست: #نشست

*elnaz* *
*elnaz* *
سُر می خورم از آن بالا تو نشسته ای که مرا در آغوش بکشی.. صدبار گفتم تورا مزه سرسره بازی به افتادن هاشه..


دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 17:50
+2
nazli
nazli

 


امروز مارو جو گرفت بریم سینما !


دیالوگ دختر و پسری که کنارم نشسته بودن تو سینما:


-دختره: نباید اعدام بشه


-پسره: عزیزم من مطمئنم اعدام نمیشه


-دختره : قول میدی؟


-پسره : آره گلم یه بوس بده حالا


دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 17:10
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو تاکسی نشسته بودم، ی دختره آنچنان آهییی کشید ی آن فک کردم

دارم فیلم میبینم: D

همه میخکوب شدن رو صورتش

پسره :چی شد عزیزم؟

دختره :هیچی ناخنم شکست

من :/

پسره :|

مسافرا:)))

دختره :(

راننده O_o
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 11:00
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دیروز هوا خیلی گرم بود و ما مستقیم روبروی کولر نشسته بودیم که یهو

بابام با یه پتو اومد عطسه کنون رفت یه جا که باد کولر بهش نخوره!

سرما هم نخورده بود! میگه اگه میشه کولر رو خاموش کنین من راحت

بخوابم؟! جدیدا نقش بازی میکنن. آره دیگه جدیدا اینطوری شده :|




دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 10:58
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

[!] آواره صحرا نشد

گفتم عا قل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 23:08
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

لحظه ی دیدار در پیش رویمتو را دیدم نشستی روبرویمگره خورد نگاهت در نگاهمو لبخندی بی اراده بر لبانمنگاه آرام بر گوشه لغزیدچشم آرام در جستجوت چرخیدلحظه ها بگذشت و رفتمبی قرار تجدید قرار گشتم

دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 23:00
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO





سهم من از عشق

به همین سادگی ست

نشستن میان بغض لحظه ها

با چشم هائی

درگیر ِ یک دوردست !


دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 22:51
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آقای دست و دل باز تصادف کرده بود نشسته بود وسط خیابون می زد توی سرش که ماشینم! ماشینم داغون شد! خاک تو سرم شد. افسره رفت بهش گفت: بدبخت! آنقدر حرص ماشینت رو زدی که نفهمیدی دست چپت از مچ قطع شده!
آقاهه یه نگاه کرد به دستش گفت: یا حضرت عباس، ساعتم!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 21:32
+1
nanaz
nanaz
پشت این بغض، ‌بیدی نشسته، که خیال میکرد با این بادها نمیلرزه . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 15:26
+3
fingliiiiiiii
fingliiiiiiii

آدمی در آغوش خدا غمی نداشت …

پیش خدا حسرت هیچ بیش و کم نداشت …

دل از خدا برید و در زمین نشست …

چند بار عاشق شد و دلش شکست …

به هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود …

یادش اومد یک روز دل خدارو شکسته بود
دیدگاه  •   •   •  1392/06/15 - 17:30
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ