یافتن پست: #نفهمی

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
عاشق اون لحظه ام که استاد حین درس دادن زل میزنه تو چشمای من و من در حالی که هیچی نفهمیدم، سرمو به نشونه تأیید تکو ن میدم {-33-}
آخرین ویرایش توسط Edward-Marion در [1392/07/11 - 21:32]
دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 21:31
+3
saeed
saeed
یادته میگفتی عشقمون مثل تو فیلماست ؟؟؟
تو نقشت رو خوب بازی کردی فقط من هیچوقت نفهمیدم اشتباهم چی بود که نقشمو دادن به یکی دیگه !؟!؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 20:39
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اسرار نمیکنم که برگردی فقط ازت می خوام بــم بگی چیکار کردم؟!
که نتونستی همراه ِ من باشی
تو زندگی
ناراحتم ولی تو راحت باش
روزای ِ از این بدترم دیدم نگگات می کردم ولی انگار
منظور ِ چشماتو نفهمیدم
.
من باتو فهمیدم تو زندگی یه چیزایی رو نباید بگی
وقتی زیاد گفتم دوست دارم
تبدیل شدم به روزمرگی
من باتو فهمیدم تو زندگی یه چیزایی رو نباید بگی
وقتی زیاد گفتم دوست دارم
تبدیل شدم به روزمرگی
دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 15:34
+4
nanaz
nanaz
همیشه که صبر کردن , بخشیدن , ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که همه چیز درست می شود ...

لازمه گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری ,


باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچ وقت بخشیدنت را نفهمید


ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ وقتی میمانی و می بخشی فکر می کنند رفتن را بلد نیستی ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ...


ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ...

دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 15:00
+7
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO


فقط بوی ماه مهر نبود...

دلهره های ناتمام
شب هم بود...

عشق کیف و بوی ورق کتابهایت و پاکن میلان...

مداد شمعی های از کمر شکسته و کج کوله ات...

دعوای
ساندیس و پشمک...

نیمکتهایی که صدای قیژ قیژشان تمامی نداشت...

کیف همکلاسی ات که همیشه سد راه نگاه های دزدکی ات بود

نامه های توی جامیزت هم بود...

ضربدرهایی که
مبصر انگار روی روح و جسمت میکشید...

یک بوی دیگر هم بود..

بوی
گچهایی که تو قرمزش اش را دوست داشتی...

صدای اشنای قدمهای
مراقب که تنت را میلرزاند...

درد تلخ
خط کشهای چوبی...

صدای شق
لیوان تاشو...

بوی
صابون کاغذی...

خنده های مستانه ی زنگ
ورزش و شعر هایی که بلد بودی...

"
عمو زنجیر باف" دستمال پشت سر کی بندازم"

پول خورد های دوست داشتنی و ساندویچهای کثیف...

لباس های یک رنگ و یک شکل...

تصمیم لعنتی
کبری و چوپان بخت برگشته ی دروغگو..

پرتقال فروشی پرتقالهایش از قرار...

پیکی که تو هیچ وقت به "لبخندهایش" نخندیدی...

خودکار
قرمز معلمت...

بودند...

بودند...

بودند و تو هیچوقت بودنشان را نفهمیدی...

همانجور که رفتنشان را نفهمیدی...


.......

....

..

دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 20:04
+5
xroyal54
xroyal54
هیچ شکـــــــــی نیست

که مـــــــاهرتــــرین دزد دنیا مــــــــنم ,

نمیدانی.....

چقدر دزدکی تـــــــــــــــو را دیدم و نفهمیدی....

ام حالا...

حســـــــــــــآدت یـــآ خســـــــــــــآســت....

اسمـــش راهـــرچــه خــواهــی بگـــذار..

مــטּ میخـــواهــم "تـــــــــــــــو" فقــط عزیـــزدل مــטּ بـــآشی..
دیدگاه  •   •   •  1392/07/7 - 01:05
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عاغا دیشب هممممممممممه دور هم نشسته بودیم پسرخالم موبایلش زنگ خورد ، یه خورده سرخ و سفید شد تابلو بود مخاطب خاصشه ! همه سکوووووووووووووت!
حالا پسرخالم: بله؟ سلام ، ممنون شما؟ نخیر اشتباه گرفتین من خودم ده دقیقه دیگه بهتون زنگ می زنم !!
خب اسکل به کی زنگ میزنی اگه اشتباه گرفته !!؟
پرفسور الان بم اس ام اس داده حال کردی دیشب چطوری قضیه رو جمع کردم ، هیچکی نفهمید :|
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 21:09
+2
sara
sara
بعضی وقت ها باید از کنار همه چیز رد شد
بگذار بگویند نفهمید...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 11:28
+1
saeed
saeed

فال



یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند


جلوی ویترین یک مغازه می ایستند


دختر:وای چه پالتوی زیبایی


پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟


وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده


پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟


فروشنده:360 هزار تومان


پسر: باشه میخرمش


دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟


پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش


چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند


دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری


پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:


مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم


بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن


پسر:عزیزم من رو دوست داری؟


دختر: آره


پسر: چقدر؟


دختر: خیلی


پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟


دختر: خوب معلومه نه


یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم


دست دختر را میگیرد


فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق


چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند


فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی


دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند


پسر وا میرود


دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد


چشمان پسر پر از اشک میشود


رو به دختر می ایستدو میگویید :


او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خ[!]م


دختر سرش را پایین می اندازد


پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی


ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟


دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد.


دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 13:09
+3
sara
sara
در CARLO
ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺣﺮﻓﺖ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻨﺪ ،
ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺮﻓﺖ ﺭﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ،
ﺣﺎﻻ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ ، ﮐﻪ [ او ] ﭼﻪ ﺯﺟﺮﯼ ﻣﯿﮑﺸﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺁﺩﻡ ﺣﺮﻓﺶ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻫﯿﭻ ،
ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ .
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 09:51
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ