یافتن پست: #نمی

محمد
محمد

زندگی انگار 

تمام صبرش را بخشیده است به من !!

هر چه من صبوری میکنم او با بی صبری تمام 

هول میزند

برای ضربه بعد ...!

کمی خستگی در کن ، لعنتی...

خیالت راحت!!..

خستگی من 

به این زودی ها در نمی شود.....
دیدگاه  •   •   •  1393/02/16 - 18:23
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیشب واس دخترعمم که سی وسه سالشه بعد مدتها یه خواستگار اومد،اونم ،یه آقای باشخصیت و پولدار و تحصیلکرده!!!چه ذوقی داشت بنده خدا منو پسر عمه و دختر عمم هم 3تایی از چند ساعت قبل رفتیم تو کمد دیواری رختخوابا نشستیم تا هروخ اومدن دوتایی حرف بزنن طرفو ببینیم.آغا نمیدونم این در کمد لامصب چطور یهو باز شد وما سه تایی با رختخوابا فرود اومدیم وسط اتاق.خواستگارا که فرار کردن هیچی دیگهما الان تو مرز افغانستانیم دختر عمم با تفنگ دنبالمونه
دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 21:47
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هیچ نمیخواهم
جز یک بوسه
بوسه ای به گرمی آفتاب
به بلندای کوه
به روانی آب
به شیرینی عسل
به چسبندگی آهن ربا
بوسه ای که همچون صاعقه
برق شادی را درچشمانم بنشاند
و طوفانی بپا کند درقلبم
درست مثل بوسه های تو
دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 21:30
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥





زرتشت عصا به آب نزد تا رود نیل را بشکافد.
زرتشت دم مسیحا نداشت تا کوری را بینا کند.
زرتشت وعده بهشت برین و حوریان بهشتی نداد.
زرتشت دستور کشتار کسانی که آموزه هایش را نمی پذیرفتند، نمی داد.
زرتشت را کسی از آسمان فرو نفرستاده بود، به آسمان هم نرفت.
زرتشت تنها یک چراغ روشن کرد تا جلوی پایت را ببینی.

" پندار نیک ... گفتار نیک ... کردار نیک "
...!؟





د



دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 21:29
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
طورى کار کنید که انگار نیازى به پول ندارید،
طورى عشق بورزید که انگار هرگز آزرده خاطر نشده‌اید،
طورى برقصید که انگار هیچکس شما را نمی‌بیند،
طورى آواز بخوانید که انگار هیچکس صداى شما را نمی‌شنود
و بالاخره طورى زندگى کنید که انگار زمین، بهشت است.
دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 21:12
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یارو با بچه ش میره میوه فروشی بچه هی موزمیخورده
مغازه دارصداش درمیاد!
باباهه میگه: ولش كن آقا بچم عقب مونده س!
مغازه داره میگه : دیوث اگه عقب مونده ست چراپیاز نمیخوره؟؟!
دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 20:58
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دختر : چن روز پیش دیدمت که سر پیچ به دخترا چشمک می زدی !
پسر : چشمک نمیزدم ،
سر اون پیچ خیلی باد میومد یه چیزی رفت تو چششم !
دختر : آره ! بعدشم رفت تو ماشینت...
دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 20:50
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮﯼ ﮐﺎﻓﻪ ﺗﺮﯾﺎ ﮐﺎﭘﻮﭼﯿﻨﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ
ﭘﺴﺮﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﯾﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺗﺎﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﺵ ﻭ ﺭﻓﺖ !
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻏﺬﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭﻩ ﯾﺎ ﻧﻪ
ﺁﺧﺮ اونو ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻻﯼ ﺩﻓﺘﺮﺵ .
ﺷﺐ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ
ﺁﻏﺎﺯ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ؟
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪ
ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﺎ ﺧﻂ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ :
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
ﮐﺎﭘﻮﭼﯿﻨﻮ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻧﯽ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻥ ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ!

2 دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 20:28
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تمام پرانتزها را می بندم... "رفتنت" توضیح اضافی نمی خواهد!
دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 20:23
+3
be to che???!!
be to che???!!

ملت چه بیکارن !


یکی مزاحم میشد هی اس هی زنگ…جواب نمیدادم که بیخیال شه…


دیگه تماس نگرفت


بعد چند روز اس داده :


ببخشید من چند روز مزاحمتون نشدم کار داشتم دستم بند بود ، شرمنده،چه خبر؟


دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 19:51
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ