یافتن پست: #نمی

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



چه دنیای ساکتی!


دیگر صدای تپش قلبها غوغا نمیکند،



بی گمان همه شکسته اند!





10 دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 21:09
+4
محمد
محمد
من تازه فهمیدم قدیما که این زنا سینی میذاشتن رو سرشون و سینیه نمیفتاد واسه این بوده که سینی رو میذاشتن لای کیلیپسشون
4 دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 21:05
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



مـن كـه از كـوی تـو بیـــرون نــرود پــای خیـــــالم ،
چـه بـــرانـــــــــی ، چـه بخوانـــــــــی
چــه بــه اوجــم برسانـــــــــی ، چــه بـه خــاكم بكشانـــــــــی ،
نــه مــن آنـــــم كــه بــرنــــجم ،
نــه تـو آنـــــــــی كه برانـــــــــی




7 دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 20:51
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

بن بست!وقتی اونقدردورت شلوغ میشه واونقدرتو شلوغی تنهایی ازخودت درخشم میشی!حرف راست میزنی توسرت میكوبن!حتی یار!برو باهاش بخواب!!باهرماده سگی برم دیگه بااون نمیخوابم!!رفیق: كلوب شبانه وزنان خودفروش...گیلاسهای مشروب ودودعلف!نیستم!نمیام!خودارضا دیوونه چیكارمیكنی؟؟
خوشم كن با لحظه ای وذره ای گرما!
دریغ میخ آهنین وسنگ!!
این راه بن بسته باید دوربزنم!حتی خودم روحتی خاطراتمو زندگی حقیقیمو!!نه! نه! قلبی ازجنس شیشه حتی ازخیانت به خودهم میشكنه باتمام قدرت به دیواربنبست میكوبیم بگذاربرگردیم حتی سرشكسته...
من ازتوراه برگشتی ندارم....

دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 20:46
+4
melika
melika

یه داداش دارم دهه هفتادیه، دوس دخترش زنگ زده خونمون روز مادر رو
به مامانم تبریک گفت :|
..
..
..
..
..
..
..
..
..
..
دهه شصتی باشی درک میکنی!
زمان ما کی جرات داشت بگه دوست دختر و دوست پسر داره
یعنی اونطوری که ما با دوست دخترمون رمزی حرف میزدیم، شهید همت
با قرارگاه نمیزد :))))
10 دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 20:36
+7
محمد
محمد
اینجا سرزمین واژه های وارونه است ..
جایی که"گنج" "جنگ "میشود!
"درمان" "نامرد"
"قهقهه" "هقهق"
اما"دزد"همان"دزد"است،"درد"همان"درد"است
و"گرگ"همان"گرگ"است!!!

آری سرزمین واژه های وارونه،سرزمینی است که
"من" "نم"زده است،"یار" "رأی"عوض کرده است،
"راه"گویی"هار"شده،"روز" به"زور"میگذرد،
"آشنا"راجزدر"انشا"نمی بینی
وچه"سرد"است این"درس"زندگی!
اینجاست که "مرگ"برایم"گرم"میشود.........
چراکه"درد"همان"درد"است........
دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 20:28
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
6 دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 20:26
+3
melika
melika
یکی از بزرگترین حسرتام مال وقتیه که میرم خونه ی کسی واسش شیرینی خامه ای میبرم !
بعدش تا آخر مهمونی منتظر میشم بلکه یه تیکشو بیاره با چایی بخوریم ولی نمیاره لعنتی !


 
2 دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 20:11
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اونی که میگه ما به درد هم نمیخوریم

کاش از همون اولش بهش میگفتم من تورو به خاطر دردام نمیخوام لعنتی
دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 20:10
+4
melika
melika
بعضیا آبروو هرچی دانشجووئه بردن

نه مشرووط میشن ، نه درسی رو می افتن ، حتی حذف هم نمیکنن

خجالت داره ....
دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 20:09
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ