بن بست!وقتی اونقدردورت شلوغ میشه واونقدرتو شلوغی تنهایی ازخودت درخشم میشی!حرف راست میزنی توسرت میكوبن!حتی یار!برو باهاش بخواب!!باهرماده سگی برم دیگه بااون نمیخوابم!!رفیق: كلوب شبانه وزنان خودفروش...گیلاسهای مشروب ودودعلف!نیستم!نمیام!خودارضا دیوونه چیكارمیكنی؟؟ خوشم كن با لحظه ای وذره ای گرما! دریغ میخ آهنین وسنگ!! این راه بن بسته باید دوربزنم!حتی خودم روحتی خاطراتمو زندگی حقیقیمو!!نه! نه! قلبی ازجنس شیشه حتی ازخیانت به خودهم میشكنه باتمام قدرت به دیواربنبست میكوبیم بگذاربرگردیم حتی سرشكسته... من ازتوراه برگشتی ندارم....
یه داداش دارم دهه هفتادیه، دوس دخترش زنگ زده خونمون روز مادر رو به مامانم تبریک گفت .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. دهه شصتی باشی درک میکنی! زمان ما کی جرات داشت بگه دوست دختر و دوست پسر داره یعنی اونطوری که ما با دوست دخترمون رمزی حرف میزدیم، شهید همت با قرارگاه نمیزد )))
آری سرزمین واژه های وارونه،سرزمینی است که "من" "نم"زده است،"یار" "رأی"عوض کرده است، "راه"گویی"هار"شده،"روز" به"زور"میگذرد، "آشنا"راجزدر"انشا"نمی بینی وچه"سرد"است این"درس"زندگی! اینجاست که "مرگ"برایم"گرم"میشود......... چراکه"درد"همان"درد"است........
یکی از بزرگترین حسرتام مال وقتیه که میرم خونه ی کسی واسش شیرینی خامه ای میبرم ! بعدش تا آخر مهمونی منتظر میشم بلکه یه تیکشو بیاره با چایی بخوریم ولی نمیاره لعنتی !
نوچ،باگوشی وکیلا.هههه
1392/10/7 - 21:26فقط نمیدونم چراانقدتندتندمیزنه...شایدم دونستم
عجبببب
1392/10/7 - 21:39کوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووفت
1392/10/7 - 21:44دیووووونه
1392/10/7 - 22:02