یافتن پست: #نمی

melika
melika
بچه ۶ساله رو دیدم با موبایل با دوستش حرف میزد :
سینا تو فردا نمیای مهد کودک ؟ من با نیما حتما میرمااااا ؛ راستی اون یکی خطم رو پاک کن این یکی رو سیو کن ! o_O
ما ۶سالمون بود با تُف پفک می چسبوندیم به هم
بعضی وقتها هم توی کمد دیواری دنبال یه در بودیم بریم سرزمین عجایب …

دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 20:05
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



هرچند می دانم که خیلی ها می خندند
اما می دانم که تو لبخند خواهی زد
می دانم که لبخند تو مثل خنده ی دیگران از روی تمسخر نیست

کاش من رفتگر خیابان های دلت بودم،
آن وقت هیچ گاه نمی گذاشتم دلت آلوده ی غصه ها بشود ...


دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 19:15
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



همیشه که نباید گفت .......

گاهی از چشمانت میتوان خواند .....

میتوان شنید فریاد نا گفته ات را ........

میشود فهمید حرف پشت لبان بسته ات را ......

ولی نمیدانی ......

چه زجری میکشم .....

از دیدن و شنیدن این همه حرف سکوت ......


دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 19:08
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

خدایـــــــــــا ،
دخـلـم با خـــرجـم نمیـــخــواند ،
کـــم آورده ام 
صـــبری کـــه داده بـــودی تــمــام شـــد ،
ولـــی دردم همـــچـــنان باقیــــــست !!!
بدهکـــــــــار قلــــــبم شـــده ام ،
میــــــدانم شـــرمنــــــده ام نمیــــــکنـــی؛
باز هــــــم صـــبـــــــر میــــــخـــواهــــــم

دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 19:05
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
4 دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 18:52
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کوچــــک که بودیم چه دلــــــــــــهای بزرگــــــــی داشتیـــمـــ ...

اکنــــــون که بزرگیــــــــــــم چه دلتـــــــــــــنگیــم...

کاش همان کودکــــــــــــــی بودیم که حرفــــــــهایش را...

می تـــــــــوان از نگاهــــــــــــش خواند...

اما اکـــــــنون اگر فریـــــــــــــاد هم بزنیم کســــی نمی فهمـــد...

و دل خـــــــــوش کرده ایم که ســــــــــــکوت کرده ایــــــــمـــ ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 17:40
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دستم به تو که نمی رسد، فقط حریف واژه ها می شوم !

گاهی، هوس می کنم، تمام کاغذهای سفید روی میز را، از نام تو پرکنم …

تنگاتنگ هم، بی هیچ فاصله ای !! از بس، که خالــی ام از تو … از بس، که تو را کـم دارم …

آخر مگرکاغذ هم، زندگی می شود ؟




8aae0f707d55b149b64258f2987f471a-425

دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 17:16
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

قرارمان روزهای بارانی بود...




دقیقه ای به یاد هم زیستن...




باران بارید و او حتی ثانیه ای...




مرا در خیال خود نیافت...




ببار باران...




ببار نمیخواهم اشک هایم را ببیند..




ببار باران میخواهم مرا به یاد اورد...


 
مرا که در تمام لحظاتم حضورش را جستجو کردم...




حضور هیچگاه نبوده اش را ...




ببار باران...بگذار بفهمد ابرها هم به حالم میگریند...




بگذار بفهمد دلتنگ حضورش هستم...




دلتنگ نگاهش...کلامش..دلتنگ عطر تنش...




ببار باران.. .

دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 17:15
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رفیقم رفته دسشویی

یهو داد زد “واااااایییی”

گفتم چی شد؟

گفت :”مسواکم افتاد تو اون سوراخه!

بهش گفتم خونسرد باش بابا ، فک کردم چی شده!

دیدم خیلی خونسرد اومد مسواکشو شست ، گذاشت دهنش!

نمیدونستم اینقد حرفام تاثیر گذار میتونه باشه !
دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 16:30
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آرامـــش یعنــــی :
هـر وقت قهـــر کــــردی
مطمئــــن بـــاشـی کـــه
تـــا آشتـــی کنـــی
هیـــچ کسی جـــات رو نمی گیــــــره...
دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 16:11
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ