یافتن پست: #نوشته

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
حیف نون می ره هتل

صبح روز اول می ره توی رستوران هتل صبحانه بخوره

می بینه روی تابلو نوشته: “از ساعت ۷ الی ۱۱ صبحانه…

از ساعت ۱۱ الی ۵ ناهار و از ساعت ۵ الی ۱۱ شب شام سرو می شود…”

پیش خودش می گه: پس من کی وقت کنم برم شهر رو ببینم؟
دیدگاه  •   •   •  1393/03/8 - 16:08
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه بار اینقدر تو برگم چرت و پرت نوشته بودم به جرم توهین به شعور استاد رفتم کمیته انضباطی دانشگاه بهم افتخار کردن:|:|:|
کسی تو عمرشون اینطوری شعورشونو زیر سوال نبرده بود
همچین آدمی ام:|
دیدگاه  •   •   •  1393/03/6 - 17:28
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ساقی روی جامش چنین نوشته بود:
اینجا طعم دلتنگی از عرق هم تلختر است
"دلتنگتم"
دیدگاه  •   •   •  1393/03/6 - 15:39
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﺗﻮ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﻫﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ
ﻧﻔﺮ ﻭﺳﻄﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﻣﯿﺰ |:
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﻧﻮﮎ ﻣﺪﺍﺩ ﻗﺮﻣﺰﺍﯼ ﺳﻮﺳﻤﺎﺭ ﮐﻪ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﯿﺰﺩﯼ ﺧﻮﺵ ﺭﻧﮕﺘﺮ
ﻣﯿﺸﺪ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﻣﻮﻗﻊ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﯿﻒ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﯿﻨﻤﻮﻥ ﮐﻪ ﺗﻘﻠﺐ ﻧﮑﻨﯿﻢ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺍﺩ ﺗﺮﺍﺷﺎﯼ ﺭﻭﻣﯿﺰﯼ ﻣﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ، ﻫﺮﮐﯽ ﺍﺯ
ﺍﻭﻧﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﮐﻼﺱ ﺑﻮﺩ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﭘﺎﮐﻦ ﻫﺎﯼ ﺟﻮﻫﺮﯼ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺁﺑﯽ ﺑﻌﺪ
ﺑﺎ ﻃﺮﻑ ﺁﺑﯿﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯿﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﯾﺎ
ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﯾﺎ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﮐﺜﯿﻒ ﻣﯿﺸﺪ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭﺭﻕ ﻫﺎﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺸﻘﻤﻮﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﻢ ﺑﻌﺪ
ﺗﻨﺪ ﺑﺮﮒ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﻧﯿﻤﯿﺸﻦ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﺯﻧﮓ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺸﺪ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﯼ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺰﺍﺷﺘﻦ
ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﻗﻮﻃﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﺪﺭﺳﻪ
ﺷﻮﺗﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﭻ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺸﺪ ﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﻣﺎ
ﺑﮕﻪ ﺑﺮﯾﻦ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﮔﭻ ﺑﯿﺎﺭﯾﻢ ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﭽﻬﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﺯﯾﺮ ﺩﺳﺖ
ﻣﻌﻠﻢ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﻗﺪﯾﻤﺎ ﮐﻪ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﯾﮑﯽ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﭘﺎﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ
ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ ﮐﺎﻧﺎﻻ ﺭﻭ ﺑﺎ ﭘﺎﺵ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﻣﭻ ﺩﺳﺘﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﮔﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺑﯿﮏ ﺭﻭﯼ ﺟﺎﯼ ﮔﺎﺯﻣﻮﻥ
ﺳﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﻢ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﻭﻗﺘﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺩﺭﺱ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﺩﻡ
ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺘﺮﺍﺷﯿﻢ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﺒﺼﺮ ﺻﻒ ﺑﺸﯿﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺳﺮ ﺻﻒ
ﺟﻔﺖ ﮐﻨﯿﻢ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﺭﻭﺯﺍﯼ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻧﺎﻇﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﺮﯾﻦ ﮐﻼﺱ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﻭﺍﯾﻤﯿﺴﺎﺩﯾﻢ ﺗﻮ ﺻﻒ ﺑﻌﺪ ﻧﺎﻇﻤﻤﻮﻥ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﮕﯿﻦ ﻣﺮﮒ
ﺑﺮ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺗﺎ ﺻﺪﺍﺗﻮﻥ ﺑﺮﺳﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ؛ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺍﺑﻠﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ
ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻐﻠﯿﻪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺟﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﮕﺮﻡﻭﻥ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺸﻘﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﻧﻨﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﮐﻮ ﻣﺸﻘﺖ
ﺍﻟﮑﯽ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺸﺘﯿﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻢ ﯾﺎﺩﻣﻮﻥ ﺭﻓﺘﻪ !
ﯾــــــﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟
ﺁﺭﺯﻭﻣﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﻤﻮﻥ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﺩﺭﺳﺘﻮﻥ
ﮐﺠﺎﺳﺖ ﺍﻭﻧﺎ ﯾﮑﯽ ﻋﻘﺐ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﻦ !
ﯾــــــﺎﺩﺗــﻮﻧـــــــــــــــــــــﻪ ﭼـﻘـــﺪﺭ ﺷــــــﯿــــــﺮ
ﯾــﻦ ﺑـــــــﻮﺩ.
دیدگاه  •   •   •  1393/03/6 - 15:05
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به پسره تو فیس بووووووووق گفتم ایمیلتو بده برات حرفای عاشقانه بفرستم بنویس تو دفتر خاطراتت
نوشتهwww.***@yahoo.com
خوب من حرفی ندارم میرم بلیت افق بگیرم آخه خر با اون خریش میدونه
ایمیل دبلیو دبلیو دبلیو نداره
دیدگاه  •   •   •  1393/03/5 - 21:53
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رو دسته صندلی نوشته بود وقتی زلزله اومد پشت صندلیو نگا کن
پشتشو نگا کردیم نوشته بود الان نه خره وقتی زلزه اومد.....
دیدگاه  •   •   •  1393/03/5 - 20:25
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دخدرخالم اومده خونمون واسش یه سی دی اهنگ رایت کنم…!

رایت که تموم شد ماژیک رو دادم بهش گفتم خودت روش یه چیز بنویس…!

برداشته روش نوشته “سی دی”! i!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/4 - 20:40
+3
be to che???!!
be to che???!!
امروز تو خیابون یه پیکان دیدم پشتش نوشته بود:
Go With With
بعد از کلی تحیق و تفحس در متون انگلیسی فهمیدم منظورش هست:
برو بابا!!
2 دیدگاه  •   •   •  1393/03/4 - 15:12
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند
از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠۶ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود:
«متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد
و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠۶ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود:
«متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود
که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»
دیدگاه  •   •   •  1393/03/2 - 20:42
+3
maryam
maryam



اوج لذت
اونجاست که نصف شب ...
وقتی
تو انتهای ناامیدی آخرین نگاهت رو به گوشی
میکنی
و
سایلنت میکنی که با بغض بخوابی ،
یه پیام ازش بیاد
که نوشته :
" دلم گرفته ، یه چیزی بگو !!
فقط تو میتونی آرومم کنی !!! "






دیدگاه  •   •   •  1393/02/31 - 23:21
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ