یافتن پست: #نوشته

محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﯾﺎﺭﻭﺭﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﮑﺲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ , ﻧﻮﺷﺘﻩ ﻣﻨﻮ
ﻣﺎﺷﯿﻨﻪ ﺟﺪﯾﺪﻡ ...!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺯﺩﯼ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﺍﻻﻥ ﺯﻧﺪﺍﻧﻪ
دیدگاه  •   •   •  1393/06/22 - 18:51
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﺷﺎﻡ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﺮﺍ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﺱ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮ ﺑﺨﻮﻥ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ :ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﻟﻮﺱ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺳﺮﺭﺍﻫﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﺎﯼ ﯾﻪ ﻣﺎﯼ ﺑﯿﺒﯽ ﻫﻢ ﺑﺮﺍ ﺑﭽﻪ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﻮﺱ ﺑﻮﺱ ﻋﺎﻗﺎ ﺗﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﻮ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ ﺑﺎ ﮐﻔﮕﯿﺮ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺎﺑﺎﻫﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﻡ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﮑﺮﺩ ﺩﯾﺴﻪ ﺑﺮﻧﺞ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﺗﻮ ﺳﺮﻩ ﻧﻨﻬﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﻪ ﺩﻋﻮﺍﯾﯽ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ﻭﻧﭙﺮﺱ ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺷﺪ ﺭﻓﺖ ﻋﯿﻨﮑﺸﻮ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻃﺮﻓﻪ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﮐﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻨﻢ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻻﻥ ﺗﻮ ﭘﺎﺭﮐﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭘﺴﺖ ﻣﯿﺰﺍﺭﻡ ﻋﺠﺐ ﻫﻮﺍﯾﻪ ﻧﺎﺯﯾﻪ ﺟﺎﺗﻮﻥ ﺧﺎﻟﯽ (((((
دیدگاه  •   •   •  1393/06/20 - 17:27
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مورد داشتیم دختره تو مراسم کفن و دفن باباش

فامیلا بهش گفتن مشکی چقدر بهت میاد

با جنازهء باباش عکس انداخته گذاشته فیسبوک بالاشم نوشته :

ی روز خوب با پدر مرحومم (crazy)

خدایا خودت ظهور کن !!!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/20 - 15:39
+5
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
رفتم کبابی نوشته بود ۱۰۰٪ گوسفندی
.
.
.
.
.
.
بعد از خوردن کباب فهمیدم با من بوده!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/18 - 21:46
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مامانم تازه یاد گرفته اس ام اس بده
واسم نوشته :آیا برای ناهار می آیی؟
جواب دادم :آری همی آیم
نوشته :از خودت مراقبت کن جواب دادم :مادر تو را بسیار دوست میدارم
نوشته :فرزند صالح گلی است از گلهای بهشت!
خدایا این شادی هارو از ما نگیر! =))
دیدگاه  •   •   •  1393/06/18 - 14:55
+1
David
David
طرف عکسشو رو پاکت سیگار بزارن همه سیگارو ترک میکنن اونوقت تو پروفایلش نوشته: "به من وابسته نشو من موندنی نیستم"
یعنی اعتماد به نفس در حد لالیگاس
دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 19:25
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مورد داشتیم پسره سر جلسه امتحان کف دستش عدد پنج نوشته واسه رسوندن تقلب، نشونه دختره داده بعد دختره فک کرده قلبه!
از ذوقش امتحانو که گند زده هیچ، همونجا بله رو هم گفته!!!!
شوهر نیست میفهمی، مجبور بود مجبور .......
دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 18:39
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت.
سگ هم کیسه را گرفت و رفت.
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد.
سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد.
قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند.
اتوبوس امد- سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره آنرا چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد.
قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.
قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا به حال دیدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه.



نتیجه اخلاقی: اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود. و دوم اینکه چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید، بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است. سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است. پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهم تر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم


دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 12:08
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

نوشته یک پزشک:


دیروز کلینیک بودم پسری اومد اسم یه دخترو رو دستش خالکوبی کرده بود...


گفت:میخوام پاکش کنم.



پرسیدم:اسم کیه؟


گفت:اسم عشقم...میخوام پاکش کنم ی اسم دیگه بنویسم...


گفتم:مگه دوتاهم عشق میشه؟!


گفت:نه یدونس!


پرسیدم:چه عشقیه که بخاطرش درد خالکوبی تحمل کردی؟


گفت:عشقی که دیروز تو دفترخونه ازدواج با عشقش تازه فهمیدم اسمشو بهم دروغ گفته بود!


دیدگاه  •   •   •  1393/06/15 - 19:25
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺗﻮ ﺭﺍﻫﭙﯿﻤﺎﯾﯽ ﺭﻭﺯ ﻗﺪﺱ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﮐﺎﺭﺗﻦ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺩﺳﺘﺶ، ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ ": ﺷﻼﻡ، ﺗﻮﻟﻮ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍشلاﺋﯿﻞ ﺑﮕﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﺠﻞ ﻣﻮﺷﺠﻞ ﺭﻭ ﺍﺟﯿﺖ ﻧﮑﻨﻪ .ﺑﻮﮊ ﺑﻮﮊ "!
ﻣﯿﮕﻦ ﻧﺘﺎﻧﯿﺎﻫﻮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ، ﺍﺳﯿﺪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ...
دیدگاه  •   •   •  1393/06/14 - 23:32
+5
صفحات: 3 4 5 6 7 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ