یافتن پست: #نکرد

sara
sara
در CARLO
نیچه به " لوآندره سالومه " نوشت:

"... تو چه معشوقه‌ای هستی شب ها کنار من نیستی؟..."

لوآندره سالومه در پاسخ گفت:

"... تو چه فیلسوفی هستی که عشقو معادل تختخواب میدونی!!!..."

با تو هستم دختر ، ای کسی که هیچ وقت دیگران ..... حتی فیلسوف ها درکت نکردن
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 10:11
+3
saeed
saeed



پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 11:50
+1
saeed
saeed



اون رفت بدون اینکه.......


اون رفت خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم

یادم می یاد یه روز بهم گفت بدون من می میره

اما حالا...

کو؟ کجاست؟

کو اونی که می گفت بدون من می میره؟

می دونی چیه؟

دلم واسه خودم خیلی می سوزه وقتی یادم می یاد چه جوری حاضر بودم

زندگیموبهش بدم.

حتی قطره های اشکمو ندید

همون اشکایی که هر موقع از چشمام جاری می شد می گفت:وقتی گریه می

کنی و این اشکا روگونه هات می لغزه انگار آسمون رو سرم خراب می شه اما

چه آسون از کنار قطره قطره ی اشکام

گذشت و هیچ اعتنایی نکرد.

منم همه ی اشکامو تو یه تنگ بلور جمع کردم یه گل شقایقم پر پر کردم و ریختم

روش آخه می گن اینجوری مسافرت خیلی زودتر بر می گرده . شاید این جوری

باشه گرچه تا حالا این اتفاق نیفتاده.

ولی حیفه اشکام آخه خودم اونو تو اشکام دیدم و می دونم اگه از چشمام بیفته

دیگه نمی بینمش.

پس اشکامو پیش خودم نگه می دارم تا اگه شاید یه روزی برگشت اون تنگ

بلورو نشونش بدم و بگم:

بی انصاف ببین دونه به دونه ی این اشکا رو واسه تو ریختم

واسه تویی که به قول خودت تحمل دیدن حتی یه قطرشو نداشتی

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 10:46
+2
saeed
saeed
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشقپسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت ووقتی لبخند می زد، چشمانشبه باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی ازدانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبختعروس و دامادچشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حالورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمامپس اندازشدر آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخرلبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای مننگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد
X
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 10:44
+2
saman
saman
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگِ رهایی، رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمتِ ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن منِ بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
دیدگاه  •   •   •  1392/06/31 - 02:23
+2
saman
saman

صنما بیا صنما بیا که به عهد بسته وفا کنم


سر و جان و تن، دل و عقل و دین همه در ره تو فدا کنم


به تو هر گزند و بلا رسد، غمی ار نکرده خدا رسد


دل و جان و دیده به نزد تو، سپر گزند و بلا کنم


صنما به من نگهی بکن، نگهی به خاک رهی بکن


نکنی همیشه گهی بکن، که تو را همیشه دعا کنم


به جمال تو به کمال تو، به سیاهدانه ی خال تو


که ز لوح سینه خیال تو، نشود دمی که جدا کنم


گل من مرو ز مقابلم، که به روی ماه تو مایلم


چه کنم اسیر غم دلم، نتوانمت که رها کنم


تو به بوی یاس و سپرغمی، به سپیدی گل مریمی


به صفای اشکی و شبنمی، بنمای رخ که صفا کنم.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 23:30
+2
saeed
saeed
تو که میدانستی با چه اشتیاقی

 خودم را قسمت میکنم
پس چرا …

زودتر از تکه تکه شدنم…

 جوابم نکردی…

برای خداحافظی

 خیلی دیر بود… خیلی دیر !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 11:48
+4
korosh
korosh

یک سور به سنگ پای قزوین / کرانچار: فدراسیون به حرف‌هایی دایی واکنش نشان دهد/ قهرمانی به خوبی قضاوت کرد!


سرمربی سپاهان با تمجید از قضاوت محسن قهرمانی می‌گوید فدراسیون فوتبال باید به حرف‌های علی دایی و انتقاد او به قضاوت بازی واکنش نشان دهد.



به گزارش ایسنا، سرمربی تیم فوتبال سپاهان در نشست خبری پس از بازی تیمش مقابل پرسپولیس اظهار کرد: من دیروز هم در نشست خبری گفته بودم که برای این بازی کاملا آماده هستیم و فکر می‌کنم که در طول 90 دقیقه توانستیم این موضوع را به اثبات برسانیم که ما تیم باکیفیت‌تری هستیم. در همان نیم ساعت اول بازی به دلیل موقعیت‌های زیادی که داشتیم باید سرنوشت بازی را تعیین می‌کردیم اما بازیکنان ما در این نیمه در ضربات آخر عجولانه کار می‌کردند به همین خاطر در بین دو نیمه به آن‌ها گفتم که با آرامش بیشتری بازی کنند و روی موقعیت‌ها با طومانینه بیشتری کار کنند تا به گل برسند.

وی ادامه داد: بالطبع پرسپولیس در ادامه رو به بازی ریسکی و مخاطره‌آمیز آورد و همین به ما کمک کرد که بتوانیم بیشتر تهاجمی باشیم و شانس‌های بیشتری داشته باشیم اما متاسفانه بازیکنان ما این فرصت‌ها را از دست دادند با این حال به آن‌ها تبریک می‌گویم.

خبرنگاری در ادامه با انتقاد از صحبت‌های علی دایی در نشست خبری از کرانچار درباره رد و بدل شدن وجوه مالی بین محسن قهرمانی و طرف دیگر پرسید که سرمربی سپاهان پاسخ داد: من بسیار تعجب می‌کنم از علی دایی که به عنوان یک اسطوره در فوتبال ایران و حتی جهان مطرح است و سوابق بین‌المللی بسیاری دارد اما خود او می‌داند که در دوران بازیگری‌اش هم به کرات اتفاق افتاده که داور بعضی مواقع اشتباه می‌کند. اما نباید چنین عکس‌العملی به اشتباه داور نشان داد. من بعد از بازی دوباره فیلم آن صحنه را دیدم که بازیکن حریف با بغل‌گیری کشتی‌گیرانه شجاع خلیل‌زاده را سرنگون کرد و به نظر من داور امروز قضاوت خوبی داشت. نیازی نیست که ضعف‌هایمان را با مطرح کردن این مسائل پوشش دهیم.

کرانچار گفت: به نظر من عکس‌العمل‌های دیگر باید از سوی کمیته داوران و نهادهای دیگر نشان داده شود چرا که فکر نمی‌کنم اتهام ساده‌ای زده شده باشد. ما امروز بازی باکیفیت و رو به جلویی انجام دادیم و تلاش کردیم با سلطه بر حریف، نتیجه را از آن خود کنیم.

او درباره سوال خبرنگار دیگری که از هدر دادن موقعیت‌های متعدد روی ضد حمله‌ها به وسیله مهاجمان سپاهان انتقاد می‌کرد و می‌گفت بهتر است اشاره‌ای به نام آن‌ها نداشته باشم پاسخ داد: فکر می‌کنم به جای شما من باید نام آن بازیکنان را ببرم. منظور شما حسین پاپی و محمد غلامی است که امروز شانس‌های متعددی داشتند. اما آن‌ها را به گل تبدیل نکردند. خود ما هم می‌دانیم که در مسابقه‌های بعدی این موضوع می‌تواند نگران کننده باشد. اما به طور قطع در روزهای آینده و در تمرین‌ها به طور مصور به بازیکنان نشان می‌دهیم که چگونه باید از این موقعیت‌ها استفاده کنند و آنالیز جداگانه‌ای روی این صحنه‌ها خواهیم داشت.

کرانچار در پاسخ به این سوال که آیا قبول دارید تصمیم داور در اخراج بازیکن پرسپولیس در دقایق ابتدایی بازی باعث شد که تیم شما بر بازی مسلط شود گفت: باید بگویم که خطایی که جریمه دارد باید حتما گرفته شود چه در دقیقه 2 باشد چه 42 و چه 62 . برای شما مثالی می‌زنم. 40 سال پیش در یک بازی در یوگسلاوی جو جردن در میانه‌های میدان به وسیله بازیکن حریف سرنگون شد که این صحنه از چشم داور دور ماند اما کمک داور دید و به او گفت. داور هم بازیکن خاطی را اخراج کرد. بارها در بازی‌های تیم‌های من هم اتفاق افتاده که داور اشتباه می‌کند اما من هرگز به این شکل اعتراض نکرده‌ام چرا که معتقدم داور باید در لحظه تصمیم بگیرد و ممکن است در آن لحظه اشتباه کند. با این حال من بعد از بازی فیلم آن صحنه را دیدم و داور تصمیم درستی گرفت.

سرمربی سپاهان درباره بازی بعدی این تیم با ذوب آهن هم گفت: باید در نظر بگیریم که ذوب آهن به خاطر تحمل شکست در این هفته برای جبران می‌آید. ما باید به تیم‌مان خوب استراحت بدهیم چرا که امروز بازی پرفشاری را پشت سر گذاشت. باید تمرین‌های خود را با توجه به نوع بازی ذوب آهن برنامه‌ریزی کنیم. ما در این بازی حق عقب‌نشینی نداریم. تیم ذوب آهن در بازی‌هایی که مقابل استقلال و پرسپولیس داشت، کاملا محق کسب امتیاز از این تیم‌ها بود. بازی با ذوب آهن یعنی یک داربی در پیش است و چون لوکا بوناچیچ قبلا در تیم سپاهان کار کرده است، کاملا با فضا و شرایط این تیم آشناست. پس مطمئنا بازی سختی خواهیم داشت اما سپاهان تیمی نیست که به همین سادگی‌ها به ذوب آهن امتیاز بدهد.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 01:24
+4
-1
saman
saman
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگِ رهایی، رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمتِ ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن منِ بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 00:15
+4
saeed
saeed

چوپان قصه ی ما دروغگو نبود ، او تنها بود و از فرط تنهایی فریاد گرگ سرمیداد ، افسوس که کسی تنهایی اش را درک نکرد و در پی گرگ بودند و در این میان فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست.


.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 17:10
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ