یافتن پست: #نکرد

saman
saman
در CARLO
چیز چیست ؟
کلمه ایست شگفت انگیز در زبان فارسی که میتواند جایگزین تمـــام کلمات دیگر شود ؛
زمانی که طرف کم می آورد از آن کلمه در جمله اش استفاده میکند ؛
به مثال های زیر توجه کنید :
چیز اینو کجا گذاشتی ؟
خواستم خدایی نکرده یه وخ چیز نشه …
برو پیش فلانی چیز کن !
دیدگاه  •   •   •  1392/04/25 - 09:42
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
پـسری باخانوادش دعواش شدو از خانه زد بیرون و رفت خونه یکی از دوستاش یکماه موند...

بعد از یک ماه دختری را سرکوچه میبیند و بهش تیکه میندازد

یکی از دوستاش میگه میدونی این کی بود ؟!!!!!!!!

میگه نه!!

میگه این خواهر همون رفیقت بود که تو یه ماه خونشون بودی . ...

عذاب وجدان میگیره میره خونه رفیقش ؛ رفیقش داشت مشروب میخورد

به رفیقیش میگه : ببخشید من سر کوچه به دختری تیکه انداختم ولی نمی دونستم خواهرتو بود !

دوستش پیکشو میبره بالا میگه به سلامتی رفیقی که یه ماه خونمون خورد ,خوابید

ولی خواهرمو نشناخت!!
15 دیدگاه  •   •   •  1392/04/25 - 02:41
+8
saman
saman
در CARLO
دیشب اومدم خود کشی کنم رفتم از سوپر سره کوچمون تیغ خریدم
رفتم نشستم تو حموم، وقتی که اومدم تیغ رو بکشم رو رگم
یه هو دیدم که خودمون تو حموم تیغ داریم
اینقدر اعصابم خورد شد که هیچی دیگه، خود کشی نکردم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/24 - 17:33
+6
alireza
alireza

گفت: که چیه؟ هی جانباز جانباز شهید شهید! میخواستن نرن! کسی مجبورشون نکرده بود که!



گفتم:چرا اتفاقا! مجبورشون میکرد!



گفت:کی؟!!



گفتم:همون که تو نداریش!



گفت:من ندارم؟! چی رو؟!



گفتم:غیـــــــــــــــــــرت!!



آخرین ویرایش توسط alireza_rad در [1392/04/23 - 03:20]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 03:19
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود ولی قایق نداشت
دلباخته سفر بود ولی همسر نداشت
حکایت کسی که زجر کشید اما ضجه نزد
زخم خورد اما زخم نزد
زخم داشت ولی ناله نکرد : گریه کرد ولی اشک نریخت
وفادار بود ولی وفاداری ندید
حکایت من حکایت کسی است که پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا ذره ذره مردنش را کسی نفهمد
حکایت من حکایت غریبی بود .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/21 - 19:26
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
قصه‌ی کهنه دروغ بود
من و ما بچه‌گی کردیم؛
که به جای قصه خوندن؛ قصه رو زنده‌گی کردیم...
در ِ آرزو رو بستیم
دل‌امون به قصه خوش بود؛
رستم ِ کتاب کهنه ته قصه بچه‌کش بود...
حالا تو قحطی رویا اجاق ترانه سرده؛
کسی رو بخار شیشه دلُ نقاشی نکرده...
سر وُ ته زدن به دیوار
برگ آگهی ترحیم؛
یه نفر نوشته جمعه
رو همه برگای تقویم...
چرخ‌وُفلک می‌خواستیم؛ فلک نصیب‌امون شد!
ساده‌ی ساده بودیم؛ کلک نصیب‌امون شد!
دنبال یه حقیقت؛ تو آینه‌ها می‌گشتیم؛
اما تو قاب گریه؛ ترک نصیب‌امون شد!*
دیدگاه  •   •   •  1392/04/20 - 14:05
+7
sasan pool
sasan pool
بیوگرافی عشق من ال کاپون توی دیدگاه بخونید{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/20 - 12:24
+2
sara
sara
یه شب خالم امده بود خونمون پسر بزرگش (سعید)زد پَسه کله داداشش ۵سالشه(سپهر)جوری که مثه تف چسبید کف زمین همه منتظر بودیم سپهر بلند شه مثه اسب شیهه بکشه حمله کنه به سعید که این کارو نکرد!!
فردا صبحش چند باری زنگ زدم به سعید جواب نداد.
زنگ زدم خالم میگم سعید کجاست؟!!
خالم با خونسردی کامل:سعید تو اورژانس
من: Oo
خالم: {-7-}
چرا چی شده؟!!
خالم:صب که سعید خواب بود سپهر رفته با ماهی تابه زده تو صورت سعید{-8-}{-8-}
یعنی یه همچین فک و فامیل داغونی داریم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 11:47
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
* زمانی فرا می رسد که مجبور می شوید بگذارید کسی برود و دیگر با او ارتباطی نداشته باشید.
اگر کسی شما را در زندگیش بخواهد راهی پیدا میکند تا شما را در آن بگنجاند.
باید فراموشش کنید و این حقیقت را بپذیرید که آنگونه که شما دوستش داشتید،
او نداشت و بگذارید به آرامی از زندگیتان برود.
گاهی اوقات رفتن آسان تر از ماندن است.
ما تا قبل از اینکه کسی را فراموش کنیم تصور میکنیم که کار سختی است.
اما وقتی فراموش میکنیم به خود می گوییم که چرا زودتر ترکش نکردیم.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 00:45
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
ز چشمت اگر چه دورم هنوز....پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
اگر غصه بارید از ماه و سال....به یاد گذشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب یاد مرا.....دل شیشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره دردهایم نشد..... پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختی نیست.... گرشتم ولی غرق نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام.....پر از یاد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدی......من شیفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگی ساده نیست.....در این عرصه مردی جسورم هنوز
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 00:29
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ