یافتن پست: #نکرد

محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
یه کشیشی داشته توی یه بیابون می رفته، میفته تو یه چاه. هی داد زد خدایا کمکم کن خدا کمکم کن. یه ماشین آتش نشانی اومد، یه طناب انداخت و گفت طنابو بگیر بیا بالا. کشیش گفت ولم کن فقط خدا باید کمکم کنه، خدا بهم کمک می کنه. گفت طنابو بگیر بابا همینجا میمیریا. گفت نه خدا به من کمک می کنه. کشیش میمیره میره اون دنیا به خدا میگه خدا من این همه به تو ایمان داشتم این همه عبادت کردم، چرا کمکم نکردی؟ خدا بهش گفت آخه بی پدر و مادر، تو نگفتی ماشین آتش نشانی وسط بیابون چیکار میکنه !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 22:11
+1
رضا
رضا
در قید غمم ، خاطر آزاد کجایی ؟ تنگ است دلم ، قوت فریاد کجایی ؟ با آنکه ز ما یاد نکردی ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی ؟@MINA-FAROKH
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 17:39
+2
ebrahim
ebrahim
آقا! میشه به خاتمتون نگاه کنم جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت : ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... گه می خوری تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمی کشی؟ ... جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/12 - 23:40
امیرحسین
امیرحسین
تنها راهی که به شکست می انجامد ، تلاش نکردن است...!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/8 - 00:54

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ