یافتن پست: #نگاهت

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خوب من

همین كه میدانم هستی خوب است

همین كه میدانم درتپشهای قلبت یادی ازمن هست خوب است

همین كه میدانم درراستای نگاهت مرا جستجومیكنی خوب است

همین كه میدانم دركنج ذهنت هرروزمرابه دوردستهای خوشبختی میبری خوب است

همین كه میدانم گاهی نامم را به زبان می آوری خوب است

خوشبختی همین است دیگر
دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 22:58
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار تا که تنهاییت از دیدن آن جا بخورد و بداند که دل من با توست ، در همین یک قدمی .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 14:01
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آهای فلانی . . .
به زخم هایم خیره نشو !
خودم می دانم عمیقند . . .
با نگاهت به آتش میکشی وفاداریم را !
مگر تنها ندیده ای ؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 22:42
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کلمات وسعت عشقم را نمیدانن
سکوت میکنم
شاید چشمهایت پذیرای چشمانم باشن
به چشمانم بنگر
پر از نگاهت
لبریز از عشقت
بارانی میشوند
تو را خواهند بخشید
تویی که تهی شدی از غشق
از فراموشی سرشار
زیر باران چترم را نمیگشایم
تا باران بشوید
باران چشمانم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 22:34
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
رفتنت...نبودنت... نامردیت...

هیچ کدام برایم سوال نشد...

فقط یک بغض خفه ام میکند...

که چگونه نگاهت کرد، که اینگونه رهایم کردی!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 08:56
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
در تمنای نگاهت بیقرارم تا بیایی

من ظهور لحظه ها را میشمارم تا بیایی

خاک لایق نیست تا به رویش پا گذاری

در مسیرت جان فشانم گل بکارم تا بیایی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 22:03
+8
nanaz
nanaz
تقدیم به کسی که سال به سال میاد سایت!

کسی هست در این شهر هواخواه نگاهت

------------------------------------- نشسته است نگاهی غریبانه به راهت
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:33
+5
saman
saman
نمیدانم چرا دوست دارم بنویسم

بنویسم از این حس سرکوب شده


از این حسی که بغض به گلوم میندازد


از این حال غریب !!!
از این دلتنگی و تضاد تلخ!


از آن روزهای بی تکرار


از آن التهاب درون و از آن عشق دیر یافته


عزیز دورم! دور نزدیکم ! عزیز عزیزم !


با تو بودن به گونه ای و بی تو بودن به گونه ای دیگر است


تو را باید کجای روزگارم جای دهم ؟


که دست هیچ اندیشه ای به تو نرسد !


که هیچ گاه از دستت ندهم ؟


تو را باید به چه نام بخوانم که بمانی و من ؟!


من کجای روزگارت خواهم بود؟


من با نگاهت حرفها دارم


مقصد هایی برای رسیدن


تو درد مشترکی ! مرا فریاد کن


باتو میشود همیشه عاشق ماند


تو از آن منی  و من بی تو ویرانه ای بیش نیم ...


بمان ...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:52
+4
saman
saman

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...


میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...


اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!


اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی


چقـــدر کم توقع شده ام ….


نه آغوشت را می خواهـــم ،


نه یک بوســـه


نه حتـــی بودنت را …


همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است…


مرا به آرامش می رسانــد


حتــی اصطکــاک سایه هایمـــان …


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:12
+4
saman
saman
باورم نیست

که اینک تو ایستاده ایی


برآستان همه دلواپسی هایم


و من در این تنهایی خویش در پی ناباوریهایم


جه خاموش بودم در این سالها


که به دنبال حدیث بودنت بودم  


دگر خواهم نگاه مبهم و زیبای تورا


برای من که دلگیرم از این شبها از این فریاد


دگر خواهم نگاهت روشنی بخش


آستان زندگیم شود 


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:08
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ