یافتن پست: #نگاهت

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گفتی : بمان ، می خواستم اما نمی شد
گفتی : بخوان ، بغض گلویم وا نمی شد
گفتم که : می ترسم من از سحر نگاهت
گفتی : نترس ای خوب من ، اما نمی شد
گفتی : نگاهم کن - ببین - آهسته دیدم
راهی نبود از مرز می شد تا نمی شد
دست دلم پیش تو رو شد آه ، ای عشق
راز نگاهم کاشکی افشا نمی شد
در ورطه ای از عشق و عقل افتاده بودم
چون عشق تو در حجم عقلم جا نمی شد
می خواستم ناگفته هایم را بگویم
یا بغض می آمد سراغم ، یا نمی شد
گفتی که : تا فردا خداحافظ ولی ، آه
آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 11:07
+1
saman
saman
ای مهربانتر از برگ، در بوسه‌های باران!

 بیداری ستاره، در چشم جویباران!

آیینة نگاهت، پیوند صبح و ساحل

                                           لبخند گاه گاهت، صبح ستاره‌باران

بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم،

                                        فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز

                                     کاینگونه فرصت از کف، دادند بی‌شماران.

گفتی: « به روزگاران مهری نشسته...» گفتم:

                                       بیرون نمی‌توان کرد « حتی » به روزگاران

بیگانگی زحد رفت، ای آشنا مپرهیز

                                         زین عاشق پشیمان، سر خیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار، بودند و نقش بستند

                                               دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند


 (شفیعی کد کنی )

دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 09:47
+1
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
آکورد آهنگ وقتی که نگاهم به نگاهت خیره میشه از رضا صادقی



برای مشاهده آکورد و متن آهنگ به لینک زیر بروید

[لینک]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 18:03
+4
roya
roya


ساده

راحت و بی دردسر کنار تو
با منی و من در اختیار تو
با همین توی تموم لحظه ها
خوابای خوب دیده دنیا واسه ما
واسم آهنگ ملایم می ذاری
زیر لب بهم میگی دوسم داری
وقت شام شمعا رو روشن می کنی
پیرهنی که دوست دارم تن می کنی
توی آغوشی که تسلیم منه
حس تند نفساتو دوست دارم
سر گذاشتم روی بالش و فقط
به هوای تو و با تو دوست دارم
من ازت چیز زیادی نمی خوام
خیلی ساده با دلت کنار میام
مثل آسمون اون ستاره هاش
به تو وابسته شدم یواش یواش
وقتی هرکسی باهات حرف می زنه
باز نگاهت زیر چشمی به منه
تورو بیشتر از همیشه دوست دارم
تورو تا اونجا که میشه دوست دارم
توی آغوشی که تسلیم منه
حس تند نفساتو دوست دارم
سر گذاشتم روی بالش و فقط
به هوای تو و با تو دوست دارم
من ازت چیز زیادی نمی خوام
خیلی ساده با دلت کنار میام
مثل آسمون اون ستاره هاش
به تو وابسته شدم یواش یواش
من ازت چیز زیادی نمی خوام

خیلی ساده با دلت کنار میام
مثل آسمون اون ستاره هاش
به تو وابسته شدم خیلی زیاد
یواش یواش
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 16:44
+5
saman
saman

دارم سخني با تو و گفتن نتوانم


وين درد نهان سوز نهفتن نتوانم


تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت


من مست چنانم كه شنفتن نتوانم


شادم به خيال توچو مهتاب شبانگاه


گردامن وصل تو گرفتن نتوانم


چون پرتو ماه ايم وچون سايه ديوار


گامي ز سر كوي تو رفتن نتوانم


دور از تو من سوخته در دامن شبها


چون شمع سحر يك مزه خفتن نتوانم


فرياد ز بي مهريت اي گل كه در اين باغ


چون غنچه پاييزشكفتن نتوانم


اي چشم سخنگو تو بشنو ز نگاهم


دارم سخني با تو و گفتن نتوانم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 16:36
+4
saman
saman

به خدا کز غم عشقت ، نگریزم   نگریزم


و گر از من طلبی جان ، نستیزم   نستیزم


هله ای مهر فروزان ! به کجایی ؟ به  کجایی ؟


تو بیا تا گذرد این شب ِ تاریک  ِ  جدایی


چه   شود   گر   ز ِ رُخت   پرده    گشایی


قدحی دارم بر کف ؛ به خدا تا تو    نیایی


هله تا روز قیامت ، نه    بنوشم نه   بریزم


نازنینا ! نظری کن منم   این   خسته  راهت


شرر افکنده به جانم صنما   ! برق   نگاهت


سحرم روی چو ماهت ، شب من زلف سیاهت


به خدا بی رخ و زلفت ، نه بخسبم نه  بخیزم


به   جلال  تو   جلیلم  ، ز    دلال  تو    دلیلم


که من از نسل خلیلم ، که در این آتش تیزم


بده آن آب ز کوزه ، که نه عشقی است دو روزه


چه نماز است و چه روزه ، غم تو واجب و ملزم


به خدا شاخ   درختی  که  ندارد ز    تو  بختی


اگرش   آب دهد  یَم ، شود  او کُنده   هیزم


بپر ای دل  سوی   بالا ، به   پر و  قوت   مولا


که در آن صدر معلا ، چو تویی نیست ملازم


همگان    وقت   دعاها ،    بستایند    خدا   را


تو شب و روز مهیا ، چو فلک جازم و حازم


صفت    مفخر   تبریز ،   نگویم   به   تمامت


چه کنم رشک نخواهد که من آن غالیه بیز

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:26
+2
saman
saman

بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم


همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم


شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم


شدم آن عاشق دیوانه که بودم


در نهانخانه ی جانم، گل یاد تو درخشید


باغ صد خاطره خندید،


عطر صد خاطره پیچید


یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم


تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت


من همه، محو تماشای نگاهت


آسمان صاف و شب آرام


خوشه ی ماه فرو ریخته در آب


شاخه ها دست بر آورده به مهتاب


شب وصحرا و گل و سنگ


همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید  گفتی:


"که از این عشق حذر کن!


لحظه ای چند بر این آب نظر کن


آب آیینه عشق گذران است


تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است


باش فردا، که دلت با دگران است.


تا فراموش کنی، چندی ازین شهر سفر کن"


با تو گفتم: " حذر از عشق؟  ندانم


سفر از پیش تو، هرگز نتوانم،


تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم


حذر از عشق ندانم، نتوانم."


اشکی از شاخه فرو ریخت


مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت...


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم


پای در دامن اندوه کشیدم


نگسستم، نرمیدم.


رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم


نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم


نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم


بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم..

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 15:01
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
صدای پایت 

خوش آهنگی بود برایم

عمیق تر از مثنوی

سکوتت گویاترین نجواهای عاشقانه و نگاهت صمیمی ترین پیوند 

@mohammadmahdi
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 11:37
+4
saman
saman

اي ساز برو دوش تو پيراهن کاغذ



تا چند بهر شعله زني دامن کاغذ





کس نيست که بر خشکي طبعت نستيزد


گر آتش و گر آب بود دشمن کاغذ





بي کسب هنر فيض قبولي نتوان يافت


تا حفظ نمايد نتوان خواندن کاغذ





هر نامه بيمطلب ما جاي رقم نيست


قاصد نفسي سوخته در بردن کاغذ





گر آگهي آئينه ات از زنگ بپرداز


اي علم تو مصروف سيه کردن کاغذ





سهل است بهر شيشه دلي تيغ کشيدن


دارد نم آبي شرر خرمن کاغذ





هر نقطه که از شوخي خال تو نويسند


آرام نگيرد چو شرر بر تن کاغذ





از راه تو آسان نرود نقش جبينم


خط پنجه ديگر زده در دامن کاغذ





تسليم من از آفت گردون نهراسد


بر هم نخورد حرف به پيچيدن کاغذ





ثبت است جواب خط عاشق بدريدن


درياب صرير قلم از شيون کاغذ





فرياد که در مکتب بيحاصل امکان


يک نسخه نيرزيد بگرداندن کاغذ





(بيدل) دل عاشق بهوس رام نگردد


اخگر نشود تکمه پيراهن کاغذ





اي شعله نهال از قلمت گلشن کاغذ


دود از خط مشکين تو در خرمن کاغذ





خط نيست که گل کرد ازان کلک گهربار


بر خواسته از شوق تو مو بر تن کاغذ





با حسرت دل هيچ نپرداخت نگاهت


کاش آئينه ميداشت فرستادن کاغذ





لخت جگرم سد ره ناله نگرديد


پنهان نشد اين شعله به پيراهن کاغذ





از وحشت آشوب جهان هر چه نوشتم


افشاند خط از خويش پرافشاندن کاغذ





سهلست باين هستي موهوم غرورت


آتش نتوان ريخت بپرويزن کاغذ





با تيغ توان شد طرف از چرب زباني


در آب چو روغن نبود جوشن کاغذ





بر فرصت هستي مفروشيد تعين


گو يکدوشرر چين نکشد دامن کاغذ





چون خامه خجالت کش اين مزرع خشکيم


چيديم نم جبهه زافشردن کاغذ





(بيدل) سر فواره اين باغ نگونست


تا کي بقلم آب دهي گلشن کاغذ


(بيدل دهلوی) 





دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 14:25
+3
nanaz
nanaz


دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را...

این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با
خودت بکشی‌اش...

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند
خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های

قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود

خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی... به مخ‌زدن به
اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری...

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو
را به یاد بیاورند

غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما
بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند


دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 14:53
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ