saman
اينت زهي شکوه که نزدت سلام من
با موکب نسيم سحرگاه مي رسد
با ديگران نمي نهدت دل به دامنت
چونانکه دست خواهش کوتاه مي رسد
شاعر!دلت به راه بياويز و از غزل
طاقي بزن خجسته که دلخواه مي رسد
در کافه تنهایی
همواره عشق بی خبر از راه مي رسد
چونان مسافري که به ناگاه مي رسد
وا مي نهم به اشک و به مژگان تدارکش
چون وقت آب و جاروي اين راه می رسد
اينت زهي شکوه که نزدت سلام من
با موکب نسيم سحرگاه مي رسد
با ديگران نمي نهدت دل به دامنت
چونانکه دست خواهش کوتاه مي رسد
ميلي کمين گرفته پلنگانه در دلم
تا آهوي تو کي به کمينگاه مي رسد!
هنگام وصل ماست به بام بزرگ شب
وقتي که سيب نقره اي ماه مي رسد
شاعر!دلت به راه بياويز و از غزل
طاقي بزن خجسته که دلخواه مي رسد
زنده ياد (حسين منزوي)