یافتن پست: #نگاه

saman
saman

همواره عشق بی خبر از راه مي رسد


چونان مسافري که به ناگاه مي رسد


وا مي نهم به اشک و به مژگان تدارکش


چون وقت آب و جاروي اين راه می رسد


اينت زهي شکوه که نزدت سلام من


با موکب نسيم سحرگاه مي رسد


با ديگران نمي نهدت دل به دامنت


چونانکه دست خواهش کوتاه مي رسد

ميلي کمين گرفته پلنگانه در دلم 


تا آهوي تو کي به کمينگاه مي رسد! 


هنگام وصل ماست به بام بزرگ شب


وقتي که سيب نقره اي ماه مي رسد


شاعر!دلت به راه بياويز و از غزل


طاقي بزن خجسته که دلخواه مي رسد



زنده ياد (حسين منزوي)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 15:40
+1
saman
saman

اي ساز برو دوش تو پيراهن کاغذ



تا چند بهر شعله زني دامن کاغذ





کس نيست که بر خشکي طبعت نستيزد


گر آتش و گر آب بود دشمن کاغذ





بي کسب هنر فيض قبولي نتوان يافت


تا حفظ نمايد نتوان خواندن کاغذ





هر نامه بيمطلب ما جاي رقم نيست


قاصد نفسي سوخته در بردن کاغذ





گر آگهي آئينه ات از زنگ بپرداز


اي علم تو مصروف سيه کردن کاغذ





سهل است بهر شيشه دلي تيغ کشيدن


دارد نم آبي شرر خرمن کاغذ





هر نقطه که از شوخي خال تو نويسند


آرام نگيرد چو شرر بر تن کاغذ





از راه تو آسان نرود نقش جبينم


خط پنجه ديگر زده در دامن کاغذ





تسليم من از آفت گردون نهراسد


بر هم نخورد حرف به پيچيدن کاغذ





ثبت است جواب خط عاشق بدريدن


درياب صرير قلم از شيون کاغذ





فرياد که در مکتب بيحاصل امکان


يک نسخه نيرزيد بگرداندن کاغذ





(بيدل) دل عاشق بهوس رام نگردد


اخگر نشود تکمه پيراهن کاغذ





اي شعله نهال از قلمت گلشن کاغذ


دود از خط مشکين تو در خرمن کاغذ





خط نيست که گل کرد ازان کلک گهربار


بر خواسته از شوق تو مو بر تن کاغذ





با حسرت دل هيچ نپرداخت نگاهت


کاش آئينه ميداشت فرستادن کاغذ





لخت جگرم سد ره ناله نگرديد


پنهان نشد اين شعله به پيراهن کاغذ





از وحشت آشوب جهان هر چه نوشتم


افشاند خط از خويش پرافشاندن کاغذ





سهلست باين هستي موهوم غرورت


آتش نتوان ريخت بپرويزن کاغذ





با تيغ توان شد طرف از چرب زباني


در آب چو روغن نبود جوشن کاغذ





بر فرصت هستي مفروشيد تعين


گو يکدوشرر چين نکشد دامن کاغذ





چون خامه خجالت کش اين مزرع خشکيم


چيديم نم جبهه زافشردن کاغذ





(بيدل) سر فواره اين باغ نگونست


تا کي بقلم آب دهي گلشن کاغذ


(بيدل دهلوی) 





دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 14:25
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مرا از من نمیخواهند...
مرا با من نمیخواهند...

نمیخواهند نگاهم را
نمیخواهند صدایم را
نمیخواهند وجودم را

مرا اینجا و خود آنجا
مرا در بند میخواهند

مرا مصلوب میخواهند
مرا دیوانه پندارند

مرا بی من چه کار آید؟

دست نوشته های یاسی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 12:04
+7
*elnaz* *
*elnaz* *
عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشق اینم..................................پسرای دانشگامون همه این تیپین......{-7-}

56 دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 00:30
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﻧﻘﻄﻪ ﺿﻌﻔﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﯽ !!!!!!!
ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ!!!!
ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺑﻮﺩﻡ ....
ﺑﺎﯾﺪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ :
ﻧﮕﺎﻩ ﺳﺮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ ؟!
ﺩﺳﺖ ﺳﺮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ ... ؟
ﺣﺮﻑ ﺳﺮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ ؟!
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮔﻔﺘﻨﺖ ؛
ﺳﮑﻮﺕ ﺳﺮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ ؟!
ﺑﺎﯾﺪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺣﺮﻑ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻭ
ﺩﺳﺘﺖ ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺍﻭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ؛
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺕ ﺑﺨﺎﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 22:14
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اون دنیا فرشته میپرسه: جوانیت را در چه راهی گذراندی؟؟ منم فقط نگاه میکنم تو چشاش
اونم میگه والا ما ماموریم و معذور... ولش کن خودم یه چیزی مینویسم!! برو
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 16:31
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو خیابون با دوستم نشسته بودیم رو کاپوت یه بنزه ، بعد دختره اومد گفت : آقا ماشینتون خراب میشه ها ، کاپوتش فرو میره ! منم گفتم : نترس خانم یکی دیگه میخریم ؛ جایی میرید برسونیم ؟
بعد یه نگاه بهمون کرد در بنزو باز کرد گازشو گرفت رفت ! مام سینه خیز اومدیم تا خونه
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 13:42
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کبوتری بر لب تنگ ماهـــی نشست

و گفت: ای ماهـی تو که سقف قست شکسته ...

پس چرا پرواز نمیکنی؟؟؟

ماهی نگاهی به کبوتر انداخت ...

و گفت: برو خودت رو مسخره کن

دلقک ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 12:47
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


لحظه رفتنی است و خاطره ماندنی تمام ادبیات عشق را به نگاهی میفروختم اگر لحظه ماندنی میشد و خاطره رفتنی


دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 12:10
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
جلو تلویزیون نشسته بودم داشتم تلویزیون میدیدم گوشیمم دستم بود داشتم با صدای بلند “انگری بردز” بازی میکردم یهو بابام برگشت بی مقدمه گفت :
نگاه کن تو رو خدا 73 سال بچه بزرگ کردیم که یا تو اتاقش بشینه مانیتورو نگاه کنه لبخند بزنه واسه خودش یا گوشیشو دستش بگیره با گوشیش کفتر بازی کنه !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 11:56
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ