قفس داران سکوتم را شکستند دل دائم صبورم را شکستند به جرم پابه پای عشق رفتن پروبال عبورم را شکستند مرا از خلوتم بیرون کشیدن چه بی پروا حضورم را شکستند تمنا در نگاهم موج میزد ولی رویای دورم را شکستند
قفس داران سکوتم را شکستند دل دائم صبورم را شکستند به جرم پابه پای عشق رفتن پروبال عبورم را شکستند مرا از خلوتم بیرون کشیدن چه بی پروا حضورم را شکستند تمنا در نگاهم موج میزد ولی رویای دورم را شکستند
سر سفره به یادت می افتم...
بغض می کنم...
اشک در چشمانم حلقه میزند.. .
همه با تعجب نگاهم می کنند...
من نه عاشق بودم،نه محتاج نگاهي كه بلغزد برمن من خودم بودم و يك حس غريب كه بصد عشق و هوس مي ارزيد من خودم بودم و دستي كه صداقت ميكاشت گرچه درحسرت گندم پوسيد من خودم بودم و هرپنجره اي كه به سرسبزترين نقطه بودن وا بود وخدا ميداند،بي كسي ازته دلبستگيم پيدا بود من نه عاشق بودم،نه دلداده به گيسوي بلند و نه آلوده به افكارپليد من به دنبال نگاهي بودم كه مرا ازپس ديوانگيم ميفهميد....