می گفت: باید باز کنی در ِ دلت را رویِ لبخند آدمها...
می گفت: هر کدام از این درها یک کلید بیشتر ندارند...
می گفت: کلید ِ دل آدم دست خود ِ آدم نیست...
می گفت: انگاری کلیدها را دم ِ خلقت پخش کرده اند بین آدمها
هر کسی یکی برداشته برای خودش...
می گفت بلند شو برو بگرد... بگرد ببین کلید قلب کیست توی دستهایت؟...
ببین کلید قلبت کجاست؟...
می خواند و می نوشت :
« .... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم، مرداب نیستم
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم! »
گــ ـاهــ ـی
اینکه صبح ها دلت نمیخواد بیدار بشی!
همیشه نشونه تنبلــ ـینیست!
خــ ـسته ای
از زندگی،نمیخوای قبول کنی که یک روز دیگه شروع شده...!
« .... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم، مرداب نیستم
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم! »
(نجیب زاده)
مراقب باش !
وقتی سوار بر تاب زندگی شدی،
دست روزگار هلت می دهد؛
ولی قرار نیست تو بیفتی!
اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی،
اوج می گیری...به همین سادگی...!
(نجیب زاده)
که بر پشت پریشانی توست...
کار آسانی نیست
نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن...
پدرم
کمرم از غم سنگین نگاهت خَم باد...
(مجتبي كاشاني)