یافتن پست: #نیست

محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
یه شب تو تاریکی قلیون میکشیدم
یه دفعه یه جن اومد جلوم ایستاد
گفتم بسم الله ..
نرفت !
بلندتر گفتم بسم الله .. بازم نرفت
یه دفعه بهم گفت : اگه کل قران هم بخونی فایده نداره ،، من جن نیستم ، باباتم توله سّگ !!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/20 - 16:04
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
صبح رفتم واسه صبحانه پنیر بگیرم
به فروشنده میگم اندازه 2 هزار تومن پنیر می خوام
یه تیکه کوچولو گذاشت رو ترازو، گذاشتم دهنم ،گفتم بدک نیستش از همین بدین
برگشته میگه : همین بود دیگه خوردیش :|
1 دیدگاه  •   •   •  1393/06/20 - 16:03
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ای کاش تو لیست مخاطبا یه اسم باشه که وقتی دلت میگیره اس بدی بگی حالم گرفته اونم نپرسه چته؟چرا؟چی شده؟

فقط بگه دلت غلط کرده وقتی منو داره بگیره....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ما که بخیل نیستیم ولی هرکی داره ایشالا موقع اس دادن شارژش تموم شه !
دیدگاه  •   •   •  1393/06/19 - 20:46
+6
عباس
عباس
شعری زيبا از وحشی بافقی

اي گل تازه كه بويي زوفا نيسـت تــو راخبـر از سرزنـش خـار جـفا نيسـت تــو رارحم بر بلبـل بي برگ نوا نيسـت تــو راالتفاتــي به اسيـران بـلا نيسـت تــو راما اسير غم و اصـلا غم ما نيسـت تــو رابا اسير غم خود رحـم چـرا نيسـت تــو را

فارغ از عاشــق غمنـاك نمي بايـد بــود

جان من اين همـه بي بـاك نمي بايـد بـود

همچو گل چند به روي همه خنــدان باشــيهمره غيـر بـه گـل گشت گلستـان باشــيهر زمـان با دگري دست به گريبان باشــيزان بينديـش كـه از كـرده پشيمـان باشــيجمــع با جمــع نباشـنـد و پريشـان باشــييـاد حيـرانــي ما آري و حيـران باشــي

مـا نباشيــم كه باشد كه جفاي تو كشــد

به جفا سـازد و صـد جـور براي تـو كشــد

شـب به كاشانــه اغيار نمي بـايد بــودغيــر را شمــع شـب تــار نمي بايد بـودهمه جا با همه كس يـار نمي بـايد بــوديــار اغیار دل آزار نمي بايد بـودتشنـــه خـون مــن زار نمي بـايد بــودتا به اين مرتبه خونخـوار نمي بايد بـود

من اگر كشتـه شـوم باعث بد نامي توســت

موجــب شهـرت بي باكـي و خود كامـي توست

ديگـري جز تو مرا اين همـه آزار نكــردآنچه كردي تو به من هيـچ ستمكـار نكــردهيچ سنگيـن دل بيدادگــر اين كار نكـرداين ستم ها ديگـري با مـن بيمـار نكــرد

گـر از آزردن من هســت غرض مــردن مــن

مـــردم آزار مكـــش از پـي آزردن مـــن

جان من سنگ دلي دل به تو دادن غلـط استبر سر راه تو چـون خـاك فتـادن غلـط استچشم اميــد به روي تو گشــادن غلـط استروي پر گــرد به راه تو نهـادن غلـط استرفتــن اولاسـت زكـوي تو فتادن غلـط استجـان شيريــن به وفـاي تو دادن غلـط است

تو نه آنـي كه غــم عاشــق زارت باشــم

چـون شود خـاك بر آن خـاك غبارت باشم

مدتي هسـت كه حيرانـم و تدبيـري نيســتعاشـق بي سر و سامانــم و تدبيــري نيستاز غمت سر به گريبانم و تدبيـري نيســتخون دل رفتـه زدامانــم و تدبيــري نيستاز جفاي تو بدينسانـم و تدبيـري نيســتچـه توان كـرد پشيمانـم و تدبيــري نيست

شرح درماندگـي خـود به كه تقريــر كنـم

عاجـزم چــاره من چيست چـه تدبيــر کنم

نخـل نوخيــز گلستـان جهان بسيــار استگل اين باغ بسي سرو روان بسيـــار استجان من همچو تو غارتگر جان بسيــار استتـرك زريـــن کمر مــوي ميــان بسيـــار استبا لب همچـو شكـر تنگ دهان بسيــار استنه كه غيرازتو جوان نيست جوان بسيار است

ديگـري اين همه بيـداد به عاشـق نكنــد

قصـــد آزردن يـاران مـوافـــق نـكنـــد

مدتي شـد كــه در آزارم و مي دانــي توبه كمنــد تـو گـرفتـارم و مي دانــي تواز غم عشـق تــو بيمارم و مي دانــي توداغ عشق تو به جـان دارم و مي دانــي توخـون دل از مژه مي بارم و مي دانــي تواز بـراي تـو چنيـن زارم و مي دانــي تو

از زبــان تـو حـديثــي نشنـودم هرگــز

از تــو شرمنــده يك حـرف نبـودم هرگــز

مكـن آن نـو ع كـه آزرده شــوم از خويــتدسـت بـر دل نهــم و پا بكشـم از كويــتگوشه اي گيــرم و من بعد نيايـم من سويــتنكنـــم بــار دگــر يـاد قد دل جويــتديــده پـوشــم زتمـاشــاي رخ نيكويــتسخنـي گويــم و شرمنـده شــوم از رويــت

بشنو پند و مكـن قصــد دل آزرده خويــش

ورنه بسيار پشيمـان شوي از كـرده خويــش

چند صبــح آيـم از خــاك درت شــام روماز سـر كـوي تو خـود كـام به نـاكـــام رومصـد دعــا گـويـم آزرده به دشنــام روماز پي ات آيـم و بــا مـن نشــوي رام رومدور دور از تـو من تيـره سرانجــام رومنبود زهـره كه همـراه تـو يـك گــام روم

كس چرا اين همه سنگين دل بد خـو باشــدجان مـن ايـن روشی نيسـت كه نيكـو باشــد

از چه با من نشوي يـار چـه مي پرهيــزييـار شــو بـا من بيمـار چـه مي پرهيـزيچيسـت مانــع زمـن زار چـه مي پرهيــزيبگشــاي لــعل شكـر بـار چـه مي پرهيـزيحرف زن اي بت خونخـوار چـه مي پرهيــزينه حديثــي كنـي از يـار چـه مي پرهيـزي

كه تـو را گفـت به ارباب وفا حـرف نـزن

چين بر ابرو زن و يك بار به ما حرف نـزن

درد مــن كشتــه شمشيــر بلا مي دانـــدســوز مـن سـوختـــه داغ جفـا مي دانــدمسكنــم ساكــن صحــراي فنا مي دانـــدهمــه كس حـال من بي سر و پـا مي دانــدپاك بـازم همه كس طور مرا مي دانـــدعاشقـي همچـو نیست خـدا مي دانــد

چاره من كـن مگــزار كه بيچــاره شــوم

سـر خـود گيـرم از كـوي تـو آواره شــوم

از سر كـوي تو با ديـــده تر خواهم رفتچهـره آلـوده به خوناب جگـر خواهـم رفـتتا نظر مي كني از پيش نظـــر خواهم رفتگـر نرفتـم زدرت شــام سحـر خواهـم رفـتنه كه اين بار چو هر بار دگر خواهم رفتنيسـت بـاز آمدنـم باز اگـر خواهـم رفـت

چنــد در كـوي تو با خـاك برابـر باشـم

چنــد پامـال جفــاي تـو ستمگــر باشــم

چند پيش تو به قدر از هـمه كمتــر باشـماز تو چند همي بـت بد كيـش مكـدر باشــممي روم مي روم تا به سجود بت ديگر باشـمباز اگر سجـده كنـم پيش تو كافـر باشــم

خود بگو كز تو كشـم ناز تغافل تا كــي

طاقتـم نيسـت از ايـن بيـش تحمـل تا كـي

بنده دامــن نسريــن تو را بنـده شــومابتــداي خــط مشكيـن تو را بنـده شــومچين بر ابرو زن كيـن تو را بنـده شــومگره بر ابروي پر چيـن تو را بنـده شــومحرف ناگفتــن تسكيـن تو را بنـده شــومطــرز مهجويــي آييـن تو را بنـده شــوم

بالله زكه اين قاعــده اندوختــه اي

كيسـت استـاد تو اين را زكـه آموختـه اي

اين همه جور كه من از پـي هم مي بينــمزود خـود را به سـر كـوي عـدم مي بينــمديگران راحت و من اين همه غم مي بينــمهمه كـس خـــرم و من درد سـرم مي بينــملطــف بسيـار طمع دارم و كـم مي بينــمهستـــم آزرده بـسيـــار ستـم مي بينــم

خـرده بر حـرف درشــت مـن آزرده مگيــر

حـــرف آزرده درشـت نبــود خـرده مگيــر

آنچنـان باش كه من از تو شكايـت نكنــماز تو قطــع طمــع لطـف و عنايـت نكنــمپيــش مــردم زجفــاي تو حكايـت نكنــمهمــه جـا قصـــه درد تـو روايـت نكنــمديگر اين قصــه بـي حد و نهايـت نكنــمخويــش را شهـره هر شهـر و ولايـت نكنــم

خوش كني خاطر وحشي به نگاهي سهـل استسوي تـو گوشـه چشمـي و نگاهـي سهـل اسـت

 
دیدگاه  •   •   •  1393/06/19 - 19:12
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مغرورم؟عشقم میكشه
تنهام ؟به خودم مربوطه
از بعضیا متنفرم؟ خودشون خواستن
بعضیا رو فراموش كردم ؟حافظه ی خودمه
لجبازم ؟ به شما هیچ ربطی نداره
كینه ایم ؟ اره چه جورم
سنگ دلم ؟ چه بهتر
ازم خوشت نمیاد ؟ فداسرم مگه مجبورت كردم
قراره مثله تو باشم ؟ نوچ
قابله تحمل نیستم ؟ اجباری به تحملم نیس
باهام حال نمیكنی؟ بسلامت
دیدگاه  •   •   •  1393/06/19 - 18:46
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دل ادما

شیشه نیست که روش "هـــــا" کنیم

بعد با انگشت قلب بکشیم و

وایسیم اب شدنش رو تماشــــا کینم و کیـــــــف کنیم!!!

رو شیشه ی نازک دل ادمـــــا اگــــه قلبــــــــــی کشیدی

باید مردونه پاش واستی!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/19 - 14:56
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
این یک سراب نیست. واحه‌ای است در منطقه‌ای بیابانی در چین.
این واحه که برخی معتقدند ۲۰۰۰ سال قدمت دارد تا چندی پیش در محاصره ماسه‌ها قرار گرفته بود و در حال نابودی بود اما با کمک‌های دولتی دوباره جان گرفت و اکنون به منطقه‌ای برای جهانگردان تبدیل شده است.
عکس‌های بسیار زیبایی از این واحه در اینترنت وجود دارد و در آنها طوری نشان داده می‌شود که هیچ آبادی دور و بر این واحه نیست. در حالی که با نگاهی به نقشه گوگل می‌بینیم که آبادی در نزدیکی آن است. با تمام این حرف‌ها این واحه و این دریاچه کوچک یکی از زیبایی‌های کرده زمین است.
امید که دریاچه ارومیه و باقی عوارض طبیعی ایران و جهان هم نجات یابند.
لینک روی نقشه گوگل:
http://goo.gl/bmncKa


دیدگاه  •   •   •  1393/06/18 - 22:13
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




نمیدونم چرا وقتی ادم
دلش به کسی گرمه
یا حتی به چیزی
این احساس و گرما
تو رفتارش
تو اندیشش
و خیلی چیزای دیگش
تاثیر میذاره
از درون گرم میشه
راه رفتنش تند میشه
کاراش جور میشه
وهدفش براش تقدس پیدا میکنه
اگه هدف حتی مقدس هم نباشه
بازم براش عزیز میشه
مثل تو که برام عزیزی
گرمی قلبمی
نیروی پاهامی
سوی چشمهام
وبلندی صدام رو از تو دارم
تویی که هرچند ازم دوری
وگاه گاهی هستی ونیستی
ولی برام مثل مقدسترین
مقدس دنیایی
تویی که وقتی میخندی
گریه میکنی یا خسته میشی
با اینکه نمیبینمت
ولی احساست میکنم
انگار روحم پیشته
کاش روزی یرسه که
جسم نحیف و خسته من
در کنار تو باشه
A.S
دیدگاه  •   •   •  1393/06/18 - 17:10
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رفته بودم امتحان رانندگی بدم…
چار نفری سوار شدیم و من زودتر از همه نشستم پشت رول تا افسر بیاد…
خلاصه افسر اومد و منم شروع کردم به تنظیم آینه و صندلی و …
زدم تو دنده را افتادم… یه چندصد متری رفتیم برگشتم افسرو نیگا کردم دیدم چیزی نمیگه..!!
بهش گفتم: جناب سروان من همینجوری مستقیم برم؟؟
یارو با تعجب گفت: جناب سروان؟؟ من مسافرم!!! شما مگه تاکسى خطى نیستی؟؟؟
از تو آینه نیگا کردم دیدم یکی با پرونده داره میدوعه دنبال ماشین..!!
ترمز دستیو کشیدم در ماشینو وا کردم دِ فـــــــرار!!!

گفتم الان بیام توضیح بدم منو به جرم سرقت اموال پلیس دستگیرم
دیدگاه  •   •   •  1393/06/18 - 16:45
+1
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

٥٠ تومن گذاشتم ته کمد زیرِ لباسام که یادم بره و بعدا ببینمُ روحم شاد شه، الان 6 ماه گذشته، ساعتی نیست که بهش فکر نکنم :|


دیدگاه  •   •   •  1393/06/18 - 15:44
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ