![♥ نگار ♥](http://bia2uni.ir/i/avatars/thumbs1/1459580076857295.png)
![](http://bia2uni.ir/themes/arash_new/imgs/status/user_status_15.png)
فروغ فرخزاد
لب تشنه ام ای اشک سیلاب میخواهم
در حسرت موجم باران کفافم نیست
درمان درد من باران نم نم نیست !!
بس تشنه میمانم غر ق پریشانی
تا آسمان ها را برمن بگریانی
چشم من از وقتی باعشق تو تر شد
آئینه چندین باآینه ای تر شد
پیدا شو ای مرحم !
بر زخم پنهانم
تا صبح دیدارت بیدار خواهم ماند
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایق ات را بشکن! روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست
کنار پنجره می آیم
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند
در رقص باد و یاد
سبز
سپید
سرخ...
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
****
می خوانمت
با هفت زبان
در اوج عشق و عاطفه ایستاده ای
سرشار از تکلم درخت و آفتاب
سرشار از تنفس آینه و عود
سرشار از بلوغ آسمان
و من هر چه می آیم
به انتهای خطوط دستان تو نمی رسم
می خواهم در بیرنگی گم شوم
****
نمی دانم
شابد به نسیمی که صبح گاه
در سایه روشن حسرت و لبخند
از کنار دستهایت عبور کرد
می اندیشی
و من به آن بادبادکی فکر می کنم
که در سپیده دم ستاره و اسپند
در نگاه زلال تو تخم گذاشت
و تو نم نم
در تنهایی و ماه
ناپدید شدی
و تنها رد پایت
در امتداد مسیرهای خیس بی پایان
جا ماند
****
جای تامل نیست
قاصدکها آمده اند
و تو در سرود خلسه و خاکستر
ناپیدا شده ای
و من به معراج نیلوفرانه تو می اندیشم
و به انتظار شب بوها
که در بهاری زرد
به شکوفه نشست
****
نمی دانم کدام پرنده
در نبض مدادهایت جاری بود
که هیچ کاغذی
در وسعت حجم آن نگنجید
راستی نگفتی کدام باد
بادبادکهایت را با خود برد
****
پنجره را می بندم
خانه در موسیقی لبخند تو گم می شود
و آفتابگردان نگاه تو
در آسمان هشتم
ناتمام ادامه دارد
و من
به یاد آن پرنده ای می افتم
که صبح
در متن بلوغ و آفتاب
ناپیدا گم شد
ناپیدا گم شد.
سفره پراست امشب از شامی خیالی.
معتاد زجر بودیم ،باید که می کشیدیم
خواب غذا می دیدیم از خواب می پ[!]م.
دلهای همسایه ها ،برای ما کباب بود
سارا ولی هنوزم شبها گرسنه خواب بود
با اشک مینویسم ،بابا نان ندارد
شاید که معجزه شد از اسمان ببارد
دیوارها شعار، [!] فقر دادن
صندوقهای خیریه در حد یک نمادن
محکوم به فقر بودیم ، محکوم به فرق و تبعیض
دلخوش به وعدهایی ،از چیزهای ناچیز
از فقر مینویسم، با این که نیست حالی
این قصه ای حقیقیست ،از دارایی خیالی