یافتن پست: #هایم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هرروز
عذاب میکشم...
نکند نفرینم کرده ای؟؟
اگر تلخی روزهایم
نفرین تو باشد
نوش جانم...
این تاوان شکستن قلب توست...
حاضرم تاوان دهم
هرروز...
دیدگاه  •   •   •  1394/01/21 - 15:00
maryam
maryam
سپیدی مو هایم را سَر سری نگیــر !

اینجــا خیلـی وقت است که

بـرف نبــاریده !!!
1 دیدگاه  •   •   •  1393/12/6 - 11:49
+5
sami
sami

امروز به آنهایی می اندیشم که روی شانه هایم گریه کردند و نوبت من که شد ، دیگر نبودند …
دیدگاه  •   •   •  1393/10/20 - 15:32
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

من !


 

سخاوتمندانه "تو" را به قلبم هدیه میدهم..

 

و سخت لرزانم از هدایه ای چنان با شکوه!!


ای بهانه ی زیبای زنده بودنم :


سطرهای جا مانده از از شور و احساس قلبم را به تو تقدیم میکنم ..


و برای تو مینویسم..



برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست ..


برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…


برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد…


برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است..


برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست…


برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است..


برای تویی که عشقت معنای بودنم است..


برای تویی که آرزوهایت آرزویم است ..



دوستت دارم تا ..


نه!


دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد..

 

بی حد و مرز دوستت دارم..
2 دیدگاه  •   •   •  1393/09/28 - 14:37
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
 

اگر میشد صبح تا غروب،همچونـــــ 

 

حوا تو را از دور تمــاشا کنم 

 

تنهایی هایم را در غارها 

 

بر دیواره های ســـنگی آدم میکشیدم

 

دیدگاه  •   •   •  1393/09/28 - 14:36
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به جای خالی ات نگاه می کنم
چشم هایم
خود را در اشک غرق می کنند
که هیچ نداشتنی تلخ تر از
فراموش کردن داشتن تو نیست...
دیدگاه  •   •   •  1393/09/11 - 22:23
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چشم هایت که نیست
شب سفری به اندوه ست
که در هر پیچ راهش
چیزی از من می کاهد
دست هایم نوازش هاشان
سکوتم نجوایش
و رؤیاهایم
تو را از دست می دهند
چشم هایت که نیست
آسمان آواره است...
دیدگاه  •   •   •  1393/09/11 - 22:23
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



انگار خدا

در " صدایت "

کدئین تزریق کرده..

با من که حرف میزنی

دردهایم را تسکین می دهی...
دیدگاه  •   •   •  1393/09/10 - 19:23
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهـے دِلم میخواهـَـد وَقتــے بـُـغض میـڪـُنم

خـُدا از آسـِماטּ بـہ زَمیـטּ بیایـَـد

اشـڪ هایم را پاڪ کـُنـد، دَستم را بگیرد

و بگوید: اینجـا آدمهـا اذیتت میڪـُنند؟

بــیـــا بــِــــرویــــــــم...
حیف که خدایی وجود نداره
دیدگاه  •   •   •  1393/09/7 - 20:37
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یادت هست مادر
اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی؛
تا یک لقمه بیشتر بخورم...
یادت هست؟ شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران
میگفتی بخور تا بزرگ بشی...
آقا شیره بشی...
خانوم طلا بشی...
و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم
حتی بغض هایم را
دیدگاه  •   •   •  1393/09/4 - 20:37
+1
صفحات: 2 3 4 5 6 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ