یافتن پست: #هایم

roya
roya
آیــــنه 

 با تـــو ام . . . 

 محــــض رضای خـــدا برای یــــکبار هم شـــده 

 به جـــای چشمـــهایم دلـــم را نشان بـــده 

 تـــا / بدانــــند / 

 دیـــوار ِ دلـــم آنقــــدرها هم که فـــکر میــــکنند 

 کـــوتاه نیــــست 

 گاهـــی زیـــادی کـــوتاه میــــآیم !!!



59592999039052562348.jpg

دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 13:59
+4
من عاشقانه هایم را

روی همین دیوار مجازی می نویسم !


از لج تـو . . .



از لج خـودم . . .


که حاضر نبودیم یک بار


این ها را واقعی به هم بگوییم. . . !

 


دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 11:51
+4
*elnaz* *
*elnaz* *


این روزها سردم مثل دی، مثل بهمن، مثل اسفند مثل زمستان…



احساسم یخ زده



آرزوهایم  قندیل بسته



و امیدم زیر بهمنِ سرد دفن شده



نه به آمدنی دل خوشم



و نه از رفتنی غمگین…



این روزها پر از سکوتم



نه حوصله ی دوست داشتن دارم



نه میخواهم کسی دوستم داشته باشد…



دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 00:09
+2
*elnaz* *
*elnaz* *

 



باید بازیگر شوم ،






آرامش را بازی کنم …






باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …






باز باید مواظب اشک هایم باشم …






باز همان تظاهر همیشگی : خوبم … ”



دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 23:50
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



زیرچشم آرزوهایم کبودشده...!سیلی محکمی بودباوربی وفایی اش


دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 23:13
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که می شوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشمهایم چیست ؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 22:18
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



شاید آرام تــر می شدم


فقــط و فقـــط…


اگر می فهمیدی ،


حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی


نوشته نشده اند !!!


دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:49
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
هنگامی که خدا زن را آفرید به مرد گفت:

 "این زن است. وقتی با او روبرو شدی،

 مراقب باش که ..."

 اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود

 که شیخ مکار سخن او را قطع کرد و چنین

گفت: "بله  وقتی با زن روبرو شدی مراقب

باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر

 افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و

مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها

 شیاطین می بارند. گوشهایت را ببند تا

 طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که

 مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که

 یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را

 بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و

 به چاه ویل سرنگونت میکند.... مراقب

   باش...."  

 و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را

 آفرید، گفتم: "به چشم."

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که:

 "خلقت زن به قصد امتحان تو بوده است و

 این از لطف خداست در حق تو. پس شکر

 کن و هیچ مگو...."

  گفتم: "به چشم."

 در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت

 و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش

 ننگریستم و آوایش را نشنیدم.

 چقدر دوست می داشتم بر موجی که مرا

 به سوی او می خواند بنشینم، اما از خوف

 آتش قهر و چاه ویل باز می گریختم.

هزاران سال گذشت و من خسته و

 فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی

 یا کسی که نمی شناختم اما حضورش را

 و نیاز به وجودش را حس می کردم .

 دیگر تحمل نداشتم.

 پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم و

گریستم. نمی دانستم چرا؟

 قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در

 پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی

کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب

 داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم

و دردم را بگویم، می دانست.

 و خدا با لبخند چنین گفت : این زن است :

 وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او

 داروی درد توست.

 بدون او تو غیرکاملی.

 مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را

 بشکنی که او بسیار شکننده است.

 من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم.

 نمی بینی که در بطن وجودش موجودی را

 می پرورد؟

 من آیات جمالم را در وجود او به نمایش

 درآورده ام.

پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی

مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن،

 گیسوانش را نظر میانداز و حرمت حریم

 صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این

دیدار کنم."

 من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم.

 پرسیدم: "پس چرا مرا به آتش قهر و چاه

ویل تهدید کردی؟"

 خدا گفت: "من؟!!!!"

 فریاد زدم: "شیخ آن حرف ها را زد و تو

 سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش

 نبودی چرا حرفی نزدی؟"

خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی

گفت: "من سکوت نکردم، اما تو ترجیح

دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای

 مرا."

 و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان

 حرفهای پیشینش را تکرار میکند

و خدا زن را آفرید و بهشت را
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:32
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چه زیبا نقش بازی می کنیم …
و چه آسان در پشت نقابهایمان پنهان می شویم ؛
حتی خدا هم
از آفرینش چنین بازیگرانی در حیرت است …
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:27
+2
xroyal54
xroyal54
همدم ما یه پشه بود كه، هواسرد شد اونم رفت...
****************************************
ناز دعایت مادر بزرگ ...
دعایت گرفت خیلی زودتر از اونکه فک کنی
پیر شدم ....
**********************************
منی که تـو را بـه لیسـت { آرزوهای نـداشتـه ام }
قانعم!!
او قسمت من نبود!!
مال مردم بود!!
قربان دلم که بغض را
به مال مردم خوری ترجیح میده...
****************************************
دستــــ هایمــ خالــی انـد
جـای خـالـی تو را هیـچ کـس برایمــ پر نـمـی کنــد
راستــ می گفتــ شامــلو:
"دست خالی را بـایـد بر ســر کوبیـد"
************************************
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:03
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ