خودَم پَراندَمت وقَتي درشعرهايَم بالت َدادم... حالارنگ آسمانهاي ديگَر را بِِه رخَم ميکشــــــی؟!
خودَم پَراندَمت وقَتي درشعرهايَم بالت َدادم... حالارنگ آسمانهاي ديگَر را بِِه رخَم ميکشــــــی؟!
خودَم پَراندَمت وقَتي درشعرهايَم بالت َدادم... حالارنگ آسمانهاي ديگَر را بِِه رخَم ميکشــــــی؟!
غزل هایت را ناتمام گذاشتی
سازهایی که کوک نکردی
شمع هایی که روشن..
تو از کدام مسیر رفتی
که وزش باد را در شاخ و برگ درختان ندیدی؟
در سکوتت زنجره ها سر به آواز گذاشتند..
همه ی راه ها بن بستند
پنجره ای به این خیابان باز نمی شود
عابری نیست
تا بایستد گوشه ی دیواری و
ریگ رفته به کفشش را بتکاند..
با اشکهایم
بر سفید رود چشمانم خشکیده،
نگاه می کنم به آسمان
که بی تو هم آبی ست
بر فراز بام
چیزی تا شب نمانده
شب
که ابتدای هر نرسیدنی ست...
رفتي
و رفتم
قالب زني هايي كه
درد را مي فهمند
تا
سوغات هاي تو را
به حراج بگذارم
هيچ ميداني!
فاحشگي
درد بزرگي ست
وقتي خيابان هم
تو را
نفهمد