زیره کفشهایش پاره بود پولی برای خرید نداشت زمین یخ زده وتکه های کوچک یخ از درز کفشها جورابهای مندرسش را مورد هجوم قرار میداد گز گز انگشتهای پایش طاقت از کفش ربوده بود راه که میرفت صدای خش خش میامد ودر دل میگفت : خدا پدر کسی که نایلون دستی را اختراع کرد بیامرزد اگر نایلون دستی ها را نمیپوشیدم........ خدا کند کسی سفره کهنه اش را بیرون انداخته باشد میتوانم با ان برای محتبی نیم تنه درست کنم از زیر کتش بپوشد زیاد سرما را حس نکند و من مانده بودم در همه چیز مانده بودم
دوست دارم دکتر زنان زایمان شم ، میدونین چرا ؟؟؟ . . . . . . . . . . . . . . . . . . زیــــــــــرا : وقتی از اتاق عمل بیام بیرون سرم بندازم پایین بگم متاسفم بچه ناقص به دنیا اومده.....! بعد در حالی ک همه از ترس خشکشون زده پدر بچه از من بپرسه : بچه چه مشکلی داره؟ منم دستامو بزارم رو دلم هار هار بخندم و بگم: پسررررررررره!
صندلی های خالی همه شبیه همدیگرند. حالا هی بشین و انتظار بکش که گرد و غبار روی صندلیها را بپوشاند و دیگر خالی بودنشان توی ذوق نزند. پنجره را که بسته باشی گرد و غبار از کجا بیاید آخر؟ گردباد که بیاید همه چیز را از جا می کَند.