یافتن پست: #همه

نیما مرادی
نیما مرادی
ادمها ترك كردن را دوست دارند سرشان را با افتخار بالا میگیرند و میگویند : ترک کردم سیگار را خانه را ... ... ... دوستانم را معشوقم را اما هیچ کس ترک شدن را دوست ندارد سرِشان را پایین میاندازند و با همه ی غمِ وجودشان میگویند ترکم کردند دوستانم خانواده ام عشقم میبینــید ؟ ما همان آدمهایی هستیم که ترک میکنیم اما وقتی کسی ترکمان میکند جوری که انگار دنیا به آخر رسیده باشد بغض گلویمان را خفه می کند.....!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 17:09
+4
ساناز
ساناز

نقطه چین میگذارم زندگیم را پر از جای خالی پر از حس مبهم در این دنیای ویرانه ی من شلوغی جایی ندارد. سکوت میکنم تا همه بگویند موافق است اما نمیدانند سکوتم به معنی جاهای خالی است که هیچ وقت پر نشد

دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 13:19
+7
ساناز
ساناز
خیلی زود می‌فهمی، همه‌چیز را در آغوشِ من جا گذاشتی! مثلِ مسافری که تمامِ زندگی‌اش را، در یک ایستگاهِ بینِ راهی، جا می‌گذارد!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 13:04
+3
-1
مدیر سایت
مدیر سایت (مدير ارشد)
درود خدمت همه کاربران عزیز بیاتویونی 

جهت بالا بردن سطح کیفی شبکه دامنه bia2uni.net بر روی شبکه ست شده است


و از این پس کاربران بیاتویونی میتوانند سایت را با آدرس جدید و آدرس سابق باز نمایند 

مزایای ست شدن دامنه جدید بر روی شبکه

رفع مشکل باز نشدن شبکه که در بعضی از مواقع برای برخی از کاربران ، شبکه باز نمیشد !

رفع مشکل ارسال ایمیل به سرور یاهو 

جهت هر گونه مشکل ، انتقاد و پشینهاد میتوانید از طریق ارتباط با پشتیبانی که در سمت چپ صفحه اصلی درج شده ؛

بامدیریت سایت بطور آنلاین و مستقیم ارتباط برقرار نمایید. 

باتشکر (ارادتمند شما مدیریت بیاتویونی)
دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 11:46
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
حواست به اونی باشه كه حواسش بهت هست نه اونی كه جز تو حواسش به همه هست..
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 21:46
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پارتی بودیم... مامورا ریختن تو خونه عکس داریوش به دیوار بود بهش اشاره کرد و گفت:...........از این شهید خجالت بکشین! همه از خنده افتاده بودن کف اتاق :)) :)) =))
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 21:19
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اینقدر بدم میاد وقتی میریم عروسی آهنگ قدو بالای تو رعنارو بنازم رو میذارن
همه به من نگاه میکنن :| :))))))
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 21:16
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن
وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی
وقتی نمیتونی درد و دل کنی
یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی
... و همه دوستی خلاصه میشه تو ع[!]ات و خاطراتت
هی بغض تو گلوت گیر میکنه
خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن

(دیالوگ ماندگار پسر خاله ی کلاه قرمزی)
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 21:12
+1
xroyal54
xroyal54
در روزگــــــار های قدیــــــم جزیـــــــــــــره ای دور افتاده بود که
همه ی احـــــــساسات در آن زندگـــــــــی می کردند.
شـــــادی، غــــــم، دانــــــش، عــشــــــق و باقی احـــــساسات.
روزی به همه ی آنها اعلام شد که جزیره در حالِ غرق شدن است!!
بـنــــابـــرایـــــن هریــــک شــروع به تعــمـــیر قایــقـهایشان کردند.

امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا..
اما عشـــق تصمیم گرفت که تا لحظه ی آخـــر در جزیره بماند!
زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود، عشق تصمیم گرفت تا
برای نجــــــــات خــــود از دیـــــــــــــگران کـــمــکـــــ بخواهد.
در همین حال او از ثروت که با کشتی باشکوهش در حال گذشتن از آنجا بود
کــــــــــــمــــــکــــــــــــــــــــ خواســـتـــــــــــ !!

" ثروت، مرا هم با خود می بری؟؟؟!! "
ثروت جواب داد: نه نمی توانم! مقدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست،
که من دیگر جایی برای تو ندارم.
عشق تصمیم گرفت از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد!

" غرور، لطفا به من کمک کن! "
" نمی توانم عشق! تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی! "
پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود کمک خواست!

" غم، لطفا مرا با خود ببر! "
" آه عشق؛ آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم! "
شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که
اصلا متوجه عشق نشد!

ناگهان صدایی شنید:
" بیا اینجا عشق! من تو را با خود می برم! "
صدای یک بزرگتر بود؛

عشق آن قدر خوشحال شد که فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد!
هنگامی که به خشکی رسیدند، ناجی به راه خود رفت!
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است،
از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:

" چه کسی به من کمک کرد؟؟؟ "
دانش جواب داد: " او زمان بود! "
" زمان؟؟!!! اما چرا به من کمک کرد؟؟؟!! "
دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد:
" چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند! "
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 20:53
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیروز یه سر رفتم محله قدیممون ،
همه خونه ها و مغازه ها و آدما رو یه دل سیر نگاه کردم
ولی هیچ حس خاصی بهم دست نداد …

اینکه هنوزم تو همون محله زندگی میکنیم امکان داره تاثیر گذاشته باشه...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 19:41
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ