دیوانه شوریده و شیدا باد
با هوشیاری غصه هر چیزی خوری
چون مست شدی هر چه باداباد
کم کم تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکست هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را می کاری و روحت را زینت می دهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد می گیری که میتوانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می ارزی .
و می آموزی و می آموزی
با هر خداحافظی
یاد می گیری ...
ای کسی که بدون تو زندگی را با همه زیباییهایش برای لحظه ای نا چیز نمی خواهم ، ای کسی که زندگی را در چشمان بهاریت معنی می کنم ، کاش می دانستی این قلب کوچک و آتش زده ام چگونه با دیدارت بال و پری برای رهایی مییابد ، پس بمان که تو تنها رویای سبز زندگی خزان دیده ام هستی .
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی توفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیرزمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
ها...به کجا می کشی ام خوب من؟
ها...نکشانی به پشیمانی ام؟
يه ♥پسرايي♥ هستن که . . .
صداي خنده هاشون تو خيابون ميپيچه
شلواراشون نه خيلي براشون بزرگه نه خيلي کوچيک
ابروهاشون فابريک خودشونه
همونايي که نه لکسوز دارن نه کمـري ..!
اما مـرام دارن
چشمشون همه جا کار نمي کنه
<span style="font-family: tahoma,verdana,arial,helvetica