یافتن پست: #همیشه

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سال‌ها یک کمی خاک

که دعایش

دیدن آخرین پله آسمان بود

آرزویش همیشه

پر زدن تا ته کهکشان بود

خاک هر شب دعا کرد

از ته دل خدا را صدا کرد

یک شب آخر دعایش اثر کرد

یک فرشته تمام زمین را خبر کرد

و خدا تکه‌ای خاک برداشت

آسمان را در آن کاشت

خاک را

توی دستان خود ورز داد

روح خود را به او قرض داد

خاک

توی دست خدا نور شد

پر گرفت از زمین دور شد

راستی

من همان خاک خوشبخت

من همان نور هستم

پس چرا گاهی اوقات

این همه از خدا دور هستم

پیش از این

زیر یک سنگ

در گوشه‌ای از زمین

من فقط یک کمی خاک بودم

همین.

           
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 23:21
+3
mohamad
mohamad
آدما عین کتابند : از روی بعضیا باید مشق نوشت ... از روی بعضیا باید که جریمه نوشت ..... بعضیا رو باید چندین و چند بار خوند تا که فهمید ...... بعضیارو نخونده باید دور ریخت ..... و بعضیارو باید که برای همیشه محفوظ کرد ....
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 19:39
+4
mohamad
mohamad
به روز ها دل نبند .....!
روز ها که فصل میرسند رنگ عوض میکنند
با شب بمان !
گر چه تاریک است ولی همیشه یک رنگ است.....
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 19:24
+3
مهسا
مهسا


همیشه بوده اند، “ ” و “ ”!

همانند سیبی که را فریب داد و حالـــا هم با هم میگوییم

و دوربین های عکاسی را میدهیمـــ
تا پنهان کنیم ـــمان را پشت این

+hamiid+


1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 19:17
+5
♥♥B_A_H_A_R_E_H ♥♥
♥♥B_A_H_A_R_E_H ♥♥
در CARLO
آخرین ویرایش توسط Bahareh در [1392/04/29 - 18:11]
9 دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 18:05
+11
saman
saman
در CARLO
 مامان بزرگم خیلی مریض بود
 و در ضمن دکتری که همیشه میره پیشش مطبش باز نبود
 به هزار زحمت راضیش کردیم بره پیش یه دکتر دیگه
 وقتی رفتیم داخل،معاینه که تموم شد مامان بزرگم گفت:
 آقای دکتر یه چیزی بنویس فعلأ خوب بشم
 تا چند روز دیگه برم پیش یه دکتر درست حسابی
 ۷سال درس خوندشُ شست مثل رخت پهن کرد رو بند!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 17:40
+5
saman
saman
در CARLO
انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت.
راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت
بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود!
یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و ...
او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود
و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند
او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه
اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.
به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد
. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.
در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می توان
د به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست
و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 16:53
+6
saman
saman
در CARLO
 همیشه یه احمقی پیدا میشه
 که ماشینشو جلوی پارکینگ خونه ت پارک کنه
 حتی اگه خونه نداشته باشی !
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 16:34
+6
SAEED
SAEED
هرچقدر هم دلیل منطقی واسه خرید یه چیز داشته باشی، همیشه یکی اون نزدیکی ها هست که بگه سرت کلاه گذاشتن عجیب!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 16:20
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
همیشه مقصدم بودی.....کجا با تو سفر کردم..چقد تنها برم دریا..چقد تنهایی بر گردم..............   

                                      .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 15:37
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ