یافتن پست: #همین

*elnaz* *
*elnaz* *

میگم خداحافظ


که تو چشم تَر کنی و بگـــی :



کجــا ؟ مگه دست خودته این اومدن و رفتن ؟



که سفت بغلم کنی و بــگی :



هیچ رفتــنی تو کار نیست



همین جـا ” به دلت اشاره کنی” جاته تا همیشه.



آخر سرش محکم بگی : شیر فهم شد ؟؟!



و من ، دل ضعفه بگیرم از این همه عاشقانه های محکمت!



دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 00:23
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
می دانم در آن سوی خیال من کسی است که برای او می نویسم.

او آرام می آید و
می بیند و می خواند و می رود.

همین کافی است.

مگر عاشق از معشوق چه
می خواهد؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 23:06
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



شاید آرام تــر می شدم


فقــط و فقـــط…


اگر می فهمیدی ،


حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی


نوشته نشده اند !!!


دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:49
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه بارم حضرت نوح تو کشتی که بود هوس گوشت کرد،
یواشکی یکی از قیلمنتانا رو زد به سیخ کباب کرد خورد...
واسه همینه که شما الان نمیدونین قیلمنتان چیه؟:
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:35
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
مطلب زیر موضوع جالبی است، مثل پیدا کردن گردو و نارگیل زیر درخت چنار

بخونید و لذت ببرید به افتخار ایران و ایرانی

تا به حال به این اندیشیده اید که چرا هرگز در هیچ گزارش یا رسانه خارجی در مورد اینکه بستنی ، این لیسیدنی پرطرفدار، در کجا و توسط چه کسی ساخته شد هیچ حرفی به میان نیومده ؟

جواب این سوال در کتاب `مردم دوران مشروطه` در قفسه های خاک گرفته کتابخانه ملی موجوده که افتخار دیگری هست برای ما ایرانیان

مابقی در دیدگاه

داستان از اینجا شروع میشه که فردی به نام کریم باستانی ملقب به کریم یخ فروش، پسر جوانی از شهر ری در بازار آن زمان (خیابان جمهوری امروز) بساط یخ فروشی داشت . یکی از مشتریان غالبا دائمی کریم ،کارمندان سفارت انگلستان در همان حوالی بودند . این رو در روئی هر روزه کارمندان با کریم، رابطه صمیمانه ای بین اونها پدید آورد . کارمندان برای کریم که انگلیسی بلد نبود نام کریم یخی یا به گفته خودشان آیس کریم را برگزیدند . در اواسط درگیریهای دوران مشروطیت ،کریم برای جلب بیشتر مشتری اقدام به پخش یخ در بهشت مبادرت ورزید و در همین دوران و برای اولین بار با مخلوط کردن شیر و یخ و زرده تخمه مرغ و گلاب و شیره ملایر اولین بستنی تاریخ بشریت را ساخت که مورد استقبال اهالی بازار و همسر سفیر انگلیس قرار گرفت

مغازه ای در همان حوالی توسط سفیر انگلیس به کریم اهدا شد که بر سر در آن به زبان انگلیسی اسم فامیل کریم ( باستانی ) Bastani نوشته شده بود که ایرانی ها به اشتباه بستنی می خواندند

در زمان افتتاح فروشگاه سفیر انگلیس با گفتن :We name it after youاسم محصول را به احترام کریم، آیس کریم گذاشتمیرزا حسن‌خان مستوفی , مستوفی‌الممالک دوران مشروطیت ، در کتاب خاطراتش مینویسد این پدرسگ ( کریم باستانی ) لیسیدنیی ساخته است از سردابهای یزد سردتر ، از لب یار شیرین تر، از پنبه خراسان نرمتر. سالها بعد کریم با یکی از کارمندان سفارت انگلیس به نام الیزابت بسکین رابینز ازدواج کرده و به انگستان و بعد از آن به آمریکا مهاجرت کرد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:35
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ببینید اومد ! نه نیومد ! چرا همینه دیگه
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 18:46
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
خوشبختی را در همین لحظه  باور کن

لحظه ای که دلی به یاد توست
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 16:30
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



یادتونه ﺳﺮ ﺟﻠﺴﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ وختی ﻣﻌﻠم ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭمون ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪ ﺩستمون ﺭﻭ ﻣﯿﺬﺍشتیم

ﺭﻭ ﺟﻮﺍﺑﺎﯾﯽ ﮐﻪ ننوشتیم ﺗﺎ ﻣﻌﻠﻢ ﻧﻔﻬﻤﻪ ﭼﻘﺪ ﺍوشکولایی هستیم :|
ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻫﻤﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﻪ :(




دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 14:42
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

هـمه دنـیام شده چــشمات  تو شـــدی  سنگ صــبورم فاصله م  با تو یه رویاست فکر نکن  که از تو دورم هرجا باشی هرجا  باشم   تا   خود   روز     قیامت خواستن دستای گرمت   شده   تکرار    یه   عــــادت از  کجا   شروع   شدی  تو   از   دل  کدوم  ترانه که    شدی   تعبیر   خوابم   واسه   موندنم    بهانه با کدوم کلام و   واژه تو   شدی    معنای   احساس رنگ   آسمون    چشمات   از    تبار   شب   یـلداس نمی شه از  تــو جدا شـم هــمه   تــرس  مـن  همینه که یه روز  چشمای   خستم   رنگ   چشمات  و  نبینه بیا و همــیـشگی  بــاش   جــون پــناه خـستگی باش توی  این   قحطی   احساس    تو  دلیل   زندگی  باش

دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 14:14
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند..
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 20:25
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ