یافتن پست: #همین

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زنه همسایمون اومد تو کوچه هندونه به شرط چاقو بخره از وانتی ، یارو چاقو زده به هندونه میگه خوبه ؟
زنه میگه خوبه ، از همین یه سالمشو بدین !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 20:22
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مادر و پدر این دوقلوها هروقت که وارد اتاق کودکان شان می شدند با تخت های چسبیده آنها مواجه میشدند درحالیکه آنها دو تخت را با فاصله از یکدیگر قرار میدادند به همین منظور یک دوربین در اتاق گذاشتند تا متوجه اصل ماجرا بشوند و دیدند که دوقلوها برای اینکه نزدیک هم باشند این کار را می کردند!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 19:15
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

این پسربچه سگش را به گردش برده بود که ناگهان پایش داخل یک چاله کوچک آب رفت و همین امر باعث علاقمندی کودک به چاله آب شد چرا که آب داخل آن به بیرون می پاشید!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 19:12
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امشب همینجور که نشسته بودم روبروی مامانم . از بیکاری داشتم این طول و عرض دماغمو با انگشت شست و اشاره اندازه میگرفتم و در حال برآورد اندازه دماغم بودم ... مامانمم هر از چند گاهی نگام میکرد ... یهو بعد از اندازه گیری گفتم : مامان نگا عرض دماغم اینقدیه ! ... بعد گف میدونی تو باید با کولیس اندازه های دماغتو بگیری ! بعدم خندید :)))))))))))))))))))
یادم اومد کولیس وسیله ای هس که باهاش قطر لوله و استوانه ها رو اندازه میگیرن
و باز من موندم چی جوابشو بدم و نهایتا خیت شدم :l
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 17:07
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدایا دنیایی که انقدر به رخم میکشیدی همین بود رک میگم خدا ازم دلخور نشو افریده هات مرده پرستن
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 16:55
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نه اینکه زانو زده باشم ..نه فقط دلتنگی سنگین است!همین!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 21:19
+1
xroyal54
xroyal54
فبل از امتحان
در خارج:
جیمس :رفیق برات ارزوی موفقیت می کنم.
سم :ممنون جیمس منم همین طور.
در ایران:
محمد :علی تقلب برسونیا
علی :محمد نمی تونم یکی باید بیاد به خود بدبختم برسونه.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 20:34
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
همین جاده ها که بینمان فاصله انداختند روزی تو را خواهند آورد [امید داشتنت کمی سادگی می‌خواهد که این روزها از آن سرشارم!]......


دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 19:17
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
ببخشید که نبودم چند وقت *حالا که رفته ای پرنده ای آمده است در حوالی همین باغ روبرو هیچ نمی خواهد ، فقط می گوید : ... کو کو …بر سرش چتر گرفتم ديدم او خودش باران است * دست های تو تصمیمم بود باید می گرفتم و دور میشدم.........


دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 19:12
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست . . .

با تو قطرات باران که سهل است،فوران آتش فشان هم دلچسب میشود !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 17:44
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ