♥ نگار ♥
بابام داشت با عصبانیت نصیحتم می کرد منم داشتم چایی میخوردم
یه دفعه گفت تو چیکاره ای ؟
منم با جدیت تمام چاییو بهش نشون دادم گفتم :
من یک کاپیتان هستم
هیچی دیگه 4 روزه به لطف مادرم تو راهرو میخوابم
یه دفعه گفت تو چیکاره ای ؟
منم با جدیت تمام چاییو بهش نشون دادم گفتم :
من یک کاپیتان هستم
هیچی دیگه 4 روزه به لطف مادرم تو راهرو میخوابم