یافتن پست: #وقتی

MiSs Roya
MiSs Roya
وقتی بچه هایی رو میبنیم که انواع اسباب بازیهای متنوع دارن و نمیدونن با کدومش بازی کنن ؛ یادمون نره کم نیستن بچه هایی که با آشغالهای ما؛ چیزی درست میکنن و خودشونو با اون سرگرم میکنن ♥ ♥ ♥
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 00:29
+2
sanaz
sanaz
در CARLO
پیداست هنوز شقایق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی
وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
زرد است که لبریز حقایق شده است
است که با درد موافق شده است تلخ
عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 20:27
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بیا ، عاشقانه سلام کن و بعد برای همیشه برو ...
دلگیر نخواهم شد
دیگر به دیدارهای ناگهانی...
دوست داشتنهای موقتی...
و رفتنهای بی خداحافظی
عادت کرده ام!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 20:21
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ سوﺍﻻﯾﯽ ﮐﻪ وقتی ﺍﺯﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻧﺸﻨیده بگیرم
ﻭ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺗﺮﮎ ﮐﻨﻢ ، اینه :
ﺁﺏ ﮐﺘﺮﯼ ﺟﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﻩ ؟ :|
لامصب ﻋﻮﺍﻗﺐ ﺑﻌﺪﯼ ﻧﺎﺟﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﻩ !
ﻗﻮﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻮﺭﯼ . . .
... ﭼﺎﯼ ﺭﻭ ﺩﻡ ﮐﻨﯽ . . .
ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯽ ﺭﻧﮓ ﺑﺪﻩ . . .
ﯾﻪ ﺳﯿﻨﯽ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﯼ . . .
ﺍﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻩ ، ﺍﺻﻦ ﻣسیر ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﺩﻡ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﺸﻪ:D
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 19:58
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﯾﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ،ﻣﻘﯿﻢ
پاتوق ﺩﺍﺭﻡ .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ : ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺍﮔﻪ ﭘﺴﺖ ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻭ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ
ﻻﯾﮏ ﻫﻢ ﺑﮑﻨﯽ :|
ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ : ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺖ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺑﺨﻮﻧﺶ
ﺑﻌﺪ ﻻﯾﮏ ﮐﻦ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺻﻼ ﻓﺤﺶ ﺑﺎﺷﻪ ﻻﻣﺼﺐ
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 19:45
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کاش یکی پیدامیشدوقتی میدیدگلوت ابرداره وچشمات بارونیه بجای اینکه بگه چته؟چی شده؟بغلت کنه وبگه گریه کن!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 19:20
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو این فیلما دیدین وقتی از خواب پامیشن چقد تمیز و مرتبن !

خیلی تلاش کردم منم یبار اون جوری از خواب پا شم…^_^

ولی هر وقت پا میشم تو آینه خودمو میبینم

شبیه سرخ پوستای آدمخوار جنوب غربی آمریکای مرکزی شدم! -_-
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 19:11
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه سواله كه خیلی وقته ذهن من و به خودش مشغول كرده
اونم اینه كه وقتی كسی پولمون رو بالا كشید یه لیوان آبم روش بریم كلانتری بگیم كلاه كذاشتن سرمون یا كلاهمون رو برداشتین ؟!
من كه حسابی گیج شدم !!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 18:42
+2
saman
saman
در CARLO
مبلغ اسلامی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن. عمرش را گذاشته بود روی این کار ، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند . 20 سنت اضافه تر می دهد .
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه . آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آوردو گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟
گفت :می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم . وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 11:02
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
نگه داشتن عشق مثل نگه داشتن آب تو دست می مونه فکر می کنی نگه داشتی اما وقتی دستت رو وا می کنی میبینی هیچی ازش نمونده به جز خیسی خاطره
6 دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 00:31
+10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ