یافتن پست: #پیش

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد،دوستداران را چه شد آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد شهر یاران بود و خاک مهربان این دیار مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد صد هزارن گل شکفت و بانگ مرغی بر نخاست عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد

دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 10:43
+3
saman
saman
در CARLO
ﺳﻪ ﺗﺎ ﺭﻓﯿﻖ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﻥ ﺑﻬﺸﺖ
ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺎﺩ ﭘﯿﺸﺸﻮﻥ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻫﺎ
ﺗﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﻤﺘﺮ ﺑﻪ ﺯﻧﺘﻮﻥ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﯿﺪ
ﻧﻔﺮ ﺍﻭﻝ ﯾﻪ ﺩﻩ ﺑﺎﺭﯼ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﻬﺶ ﺑﻨﺰ ﻣﯿﺪﻥ
ﺩﻭﻣﯽ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻬﺶ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﻣﯿﺪﻥ
ﺳﻮﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻬﺶ ﺑﻮﮔﺎﺗﯽ ﻣﯿﺪﻥ
... ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﻫﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻨﺰ
ﺳﻮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩ
ﺩﻭ ﺗﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻦ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﺣﺎﻻ ﻣﮕﻪ ، ﺑﻨﺰ ﻫﻢ
ﮐﻪ ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺯﻧﻢ ﺭﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﻡ ﺭﺩ
ﺷﺪ
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 09:52
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

هر آنچه در پشت سر داریم و هر آنچه که در پیش رو داریم در قیاس با آنچه که در درون ما نهفته است، حقیر و ناچیز است.

دیدگاه  •   •   •  1392/04/26 - 23:38
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
 

خیلی گشتیم

از همین پیشِ پا

تا آن همه پسین‌های دور

که در مِه به شب می‌زدند،

میان راه چیزهای عجیبی دیدیم

خطهای ناخوانا

سنگ‌قبرهای شکسته

سکوت، ماه، علف‌های شعله‌ور

رَدِ پای باد

و بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب ...!

راه‌بلدِ خسته‌ی ما می‌گفت

اینجا همیشه پسین‌های ساکتی دارد.

ما سردمان بود

همراهان ما ترسیده بودند

از راسته‌ی گهواره فروشانِ شهر

تا خانه‌ی گورکنانِ آسوده ... راهی نبود.

ما مجبور بودیم تمامِ آن راهِ رفته را

دوباره برگردیم،

اما یک عده بی‌جهت در سایه‌سارِ‌ قندیلها

نه می‌آمدند، نه می‌رفتند

همان جا با بیل و کلنگِ گِل‌آلودشان در دست

بر و بر ... فقط نگاهمان می‌کردند

بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب می‌آمد

انگار هر کدام از دیگری و دیگری از دیگری می‌ترسید

یکیشان پرنده‌ی سَربُریده‌ای

لای پیراهن خود پنهان داشت

پشتِ کلوخهای کافور و یخ

رَدِ چیزی شبیهِ خوابِ انار چکیده بود

می‌گفتند گریه‌های کسی را

در نَم و نایِ چاهی دور شنیده‌اند!

حالا این انارِ عفیف

غمگین‌ترین بیوه‌ی اردی‌بهشتِ بی‌رویاست.

راه‌بَلدِ خسته‌ی ما می‌گوید

دقت کنید

صدای کندنِ گور می‌آید

این وقتِ شب انگار

کسی دارد خاطراتش را دَفنِ دریا می‌کند.

ما سردمان بود

خطهای ناخوانا، سکوت

سنگ‌قبرهای شکسته، ماه

علف‌های شعله‌ور، رَدِ پای باد

و بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب ...!

ما خیلی گشتیم

بالای همه‌ی مزارهای جهان

فقط کمانچه‌زنی کور نشسته بود

داشت چیزی می‌خواند:

خوابِ انار!

خوابِ انار!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/26 - 23:08
+4
daniell
daniell
هرگاه غمهاتورا دربر گرفت واحساس ناراحتی کردی دستهایت رابسوی پنجره دراز کن وفریادبزن پیشی بیا منوبخور
دیدگاه  •   •   •  1392/04/26 - 11:22
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

رد پای خدا


روزی روزگاری بنده ای بود عاشق خدا و هر روز دست در دست خدا در کنار ساحل قدم میزد .


یک روز هنگام قدم زدن بنده به خدا گفت : خدایا می بینی ردپای هر دوی ما روی شنهای ساحل بجای مانده ؟


خدا گفت : آری .


بنده به خدا گفت : من تو را خیلی دوست دارم : اما گاهی اوقات می بینم تو مرا رها میکنی .


خدا گفت چرا چنین فکری میکنی ؟


بنده گفت : وقتی برمیگردم و پشت سرم را نگاه میکنم فقط ردپای خودم را می بینم و تو نیستی .


خدا خندید و گفت : اشتباه میکنی عزیزم آن ردپایی که می بینی ردپای من است و آن موقع موقعی است که تو در میانه زندگی درمانده شده ای و توان به پیش رفتن نداری .


آنگاه من تو را در آغوش میگیرم و به جلو میبرم .


آری آن ردپا : ردپای من است .

دیدگاه  •   •   •  1392/04/25 - 20:42
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

بی تفاوت می روم تا مرز دیدن ، غم مخور
میروم تا گوش بی مرز شنیدن ، غم مخور

اینهمه گفتند و ما نشنیده انگاشتیم و بس
حال زین پس میروم تا لب گزیدن ، غم مخور

پیش ترها دوستی ها را صداقت می نگاشت

اینک اما دوستان غافل از آنند ، غم مخور

اصل ذات گندم است در قصه ی نان و نمک

می شود افسون دست آسیابان ، غم مخور
...

دیدگاه  •   •   •  1392/04/25 - 17:35
+3
saman
saman
در CARLO
دیروز یه شیشه کشک خریدم: ۷۵۰۰ تومن!
گمونم از این به بعد “برو کشکتو بساب”
یه پیشنهاد تجاری موفق محسوب میشه ! :|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/25 - 17:28
+6
saman
saman
در CARLO
ماشین لباسشویی خونمون خیلی پیشرفتست
کاری به این نداره چه رنگی بهش لباس تحویل میدی
نگاه میکنه ببینه چه رنگی بهت میاد
همون رنگو بهت تحویل میده ! :D
دیدگاه  •   •   •  1392/04/25 - 17:10
+4
saman
saman
در CARLO
میدونین چرا همیشه جلوی آرایشگاه زنونه پرده میکشن؟
واسه اینکه هیشکی نفهمه اون خانوم خوشگله ای که میاد بیرون
همون هیولاییه که ۲ ساعت پیش رفته بود تو …{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}
{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/25 - 17:00
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ