یافتن پست: #پیش

`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
آقا چن وقت پیشا تو پاساژ داشتیم راه میرفتیم با دوستام
یهو الناز شاکر دوست رو دیدیم تا اومدم بش بگم ببخشید شما الناز شاکر دوست هستید؟
اومد جلو گفت : ببخشید شما آسيه ج نیستید؟
منم گفتم : بله
هیچی دیگه یه امضا بش دادم و چندتا عکسم باهام گرفت و رفت :D :|

بهلههه یه همچین وجهه ای دارم من :| :D
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 18:07
+7
♥♥B_A_H_A_R_E_H ♥♥
♥♥B_A_H_A_R_E_H ♥♥
در CARLO
آخرین ویرایش توسط Bahareh در [1392/04/29 - 18:11]
9 دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 18:05
+11
saman
saman
در CARLO
 مامان بزرگم خیلی مریض بود
 و در ضمن دکتری که همیشه میره پیشش مطبش باز نبود
 به هزار زحمت راضیش کردیم بره پیش یه دکتر دیگه
 وقتی رفتیم داخل،معاینه که تموم شد مامان بزرگم گفت:
 آقای دکتر یه چیزی بنویس فعلأ خوب بشم
 تا چند روز دیگه برم پیش یه دکتر درست حسابی
 ۷سال درس خوندشُ شست مثل رخت پهن کرد رو بند!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 17:40
+5
saman
saman
در CARLO
انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت.
راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت
بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود!
یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و ...
او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود
و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند
او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه
اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.
به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد
. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.
در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می توان
د به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست
و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 16:53
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
.....با همیم اما..این رسیدن نیست...اون ک دنیامه..عاشق من نیست..با همیم اما پیش هم سردیم..این یه تسکینه..این ک همدردیم................ #این ................................   


                                                    
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 15:53
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسرده است.
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است.
غم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده است.

تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان است.
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است.
تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
تو را این خشکسالی های پی در پی
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران
تو را تزویر غمخواران ز پا افکند
تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد.
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از آن سوی گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست
خواهی رفت.
و اشک من ترا بدروردخواهد گفت
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 15:35
+6
saman
saman
در CARLO
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 14:42
+6
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
دلت که پیش کسی باشد و تنت در آغوش دیگری ، هزار خطبه هم که بخوانند خیانت است {-9-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/28 - 16:45
+3
مهسا
مهسا


اون روزها یه عده با خاله بازی میکردن...

یه عده دنگی دنگی توپ دو لایه میخریدن
مامانهای مهربون با کهنه بچه میشستن..
بوی نون و نارنگی تو کیفهای مدرسه....
همه چی پیش میرفت تا اینکه...
تا اینکه شدیم


دیدگاه  •   •   •  1392/04/28 - 03:22
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نخستین بار گفتش از کجایی؟

بگفت از دار ملک آشنایی!

بگفت:آنجا به صنعت در چه کوشند؟

بگفت:انده خرند و جان فروشند!

بگفتا:جان فروشی در ادب نیست!

بگفت:از عشق بازان این عجب نیست!

بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان؟

بگفت: از دل تو می گویی من از جان

بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟

بگفت: از جان شیرینم فزون است

بگفتا: هر شبش بینی چو مهتاب؟

بگفت: آری چو خواب آید کجا خواب

بگفتا: دل زمهرش کی کنی پاک؟

بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک

بگفتا:گرخرامی در سرایش؟

بگفت:اندازم این سر زیر پایش

بگفتا: گر کند چشم ترا ریش؟

بگفت: این چشم دیگر آرمش پیش

بگفتا: گر کسیش آرد فرا چنگ؟

بگفت:آهن خورد ور خود بود سنگ

بگفتا: چونی از عشق جمالش؟

بگفت:آنکس نداند جز خیالش...

بگفتا: گر بخواهد هر چه داری؟

بگفت: این از خدا خواهم به زاری!

بگفتا: گر به سر یابیش خشنود؟

بگفت: از گردن این وام افکنم زود!

بگفت: آسوده شو کاین کار خام است

بگفت: آسودگی بر من حرام است

بگفتا:روصبوری کن در این درد

بگفت: از جان صبوری چون توان کرد؟!

بگفت: از صبر کردن کس خجل نیست

بگفت: این دل تواند کرد دل نیست!!

بگفتا در غمش می ترسی از کس؟

بگفت: از محنت هجران او بس...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 23:29
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ