یافتن پست: #چشم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
شهر را باید به تصرف رنگ ها درآورد.
.
رنگین کمان لباس ها را در چشم شب پرستان باید نشاند.
.


(الهه ایران)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 13:57
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
شب دوم ماه رمضون بود<img src=" />منم شبش دیر اومده بودم خونه خیلی خسته بودم تازه خوابم برده بود<img src=" /> که دیدم یکی داره بالاسرم باهام شوخی میکنه و قلقلک میده کف پامو<img src=" /> فکر کردم داداشمه گفتم کرم نریز پدر سگ<img src=" /> یهو چشمو باز کردم دیدم بابامه<img src=" /><img src=" /><img src=" />، بابای ما هم قاطی بلند بلند مادرمو صدا ز{-68-}د: خانوووووووم بیا تحویل بگیر پسرت به من میگه پدر سگ! مادر ما هم بنده خدا تازه از خواب پاشده بود حالیش نبود <img src=" />گفت غلط کرده، پدر سگ خودشه<img src=" /> بابام گفت تو نمیخواد طرفداری کنی غذاتو بپز <img src=" /><img src=" /><img src=" />
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 13:43
+6
saman
saman
در CARLO
گاهی حسود می شوم
به حسی که تو داری 
وقتی با چشم های باز
به مرگ زل زدی 
بگذار چشمت را ببندم 
و چشم های تو را به خاک بسپارم
میخواهم جوانه بزنی
تازه تازه
ببوسمت 
و دردم را فراموش کنم 
لای همین نگاه سرسری که به یاد می آورم
هنوز از تو
روز از نو
روزی ام انتظار است
حسود نشوم؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 13:36
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

ماه و صحرا و ستاره، نقره بارون پرنده،
اگه مهتابی نباشه پای چشمه کی می خنده
اگه دست مهربون شاخه های گل نباشه
دیگه بارون به تمنای زمین دل نمی بنده

دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 12:35
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دلم برای کودکیم تنگ شده

برای روزهایی که باور ساده ای داشتم

همه آدم ها را دوست داشتم

مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم

مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود

دلم می خواست "ممول" را پیدا کنم

از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم

تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود

دلم برای خدا تنگ شده

خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم

دلم برای کودکیم تنگ شده

شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 12:33
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﻭﺣﺸﯽ_ ﻣﺮﺍ ﻫﯿﭻ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﯼ ﺭﺍﻡ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ
بــانــو ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻣﺮﺯ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﻟﻢ ﭘﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﮕﺬﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺩﺭ ﭘﺲ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﻢ
چشمﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ پسرکی ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺯﯾﺮ ﺁﻭﺍﺭِ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﻭﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺵ تنها تو را فریاد میزند

دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 12:22
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دوری از چشم تو انگار شده تقدیرم

آخرش پشت همین فاصله ها میمیرم

ای چرخش چشمای تو سرچشمه هستی

ما محو تو هستیم تو حیران که هستی ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 11:05
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است. و تو ای مهربان! فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و مرا یاری کن

دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 11:01
+3
korosh
korosh



هیچ لیوانی در زندگی خالی نیست ،

حتی نیمه پر هم نیستند ؛

وقتی چشمها جور دیگر می بینند .

وقتی دوست همه جا حضور دارد،

وقتی لطفش همه جا را پر کرده

آری ... چشمها را باید شست ...

بیایید لیوانها را به کناری بگذاریم ، وقتی دریای رحمتش را کرانه نیست ...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 07:54
+4
-1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

ای چشم خمارین تو و افسانه نازت وی زلف کمندین من و شبهای درازت شبها منم و چشمک محزون ثریا با اشک غم و زمزمه راز و نیازت خود کیستی ای نغمه نوازنده بی سیم امشب به جگر می خوردم زخمه سازت باز آمدی ای شمع که با جمع نسازی بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت سر کن به شب و ناله شبگیر من ای دل تا شبرو عشقیم نشیب است و فرازت خواننده نمازم من اگر قبله ندانم ای کعبه دلها که بخوانم به نمازت

دیدگاه  •   •   •  1392/05/4 - 12:25
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ