بر برگ دلم
چون نیلوفری با وقار
در روشنائی نقره ای
در لطافت ایستاده ای
رایحه ات
شب را پر می کند
و نفس های نابت
هوایم را مطهر می کند
روزها خورشید
و شب ها ستارگان
نگهبان تواند
بانوی مزرعۀ جانم !
در قلب من بمان
تا در چشم دنیا گل کنم
چرا به کسی که چشماش سبز و آبی و اینا میگن چشم رنگی
مگه قهوه ای و مشکی رنگ نیست ؟
تبعیض تاکجا !؟