یافتن پست: #چشم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



چشمانت را که به من می دوزی
دامنم پر از پولک شعر می شود
پری ماهی کوچک تو می شوم
ساکن در اقیانوس آرام دلت
که با یک بوسه
عاشقت می شوم ...




دیدگاه  •   •   •  1392/09/29 - 17:01
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



شب یَلدا یا شب چلّه یکی از جشن‌های کهن ایرانی است.[۱] در این جشن،طی شدن بلندترین شب سال در نیم‌کرهٔ شمالی گرامی داشته می‌شود. این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان) اطلاق می‌شود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن می‌گیرند. این شب در نیم‌کره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن زمان به بعد طول روز بیش‌تر و طول شب کوتاه‌تر می‌شود.
واژهٔ «یلدا» ریشهٔ سریانی دارد و به‌معنای «ولادت» و «تولد» است. منظور از تولد، ولادت خورشید (مهر/میترا) است. رومیان آن را ناتالیس آنایکتوس یعنی روز تولد مهر شکست‌ناپذیر می‌نامند.[۲]ابوریحان بیرونی از این جشن با نام «میلاد اکبر» نام برده و منظور از آن را «میلاد خورشید» دانسته‌است.[۳]
چلّه ، دو موقعیت گاه‌شمارانه در طول یک سال خورشیدی با کارکردهای فرهنگ عامه، یکی در آغاز تابستان (تیرماه) و دیگری در آغاز زمستان (دی ماه)، هریک متشکل از دو بخش بزرگ (چهل روز) و کوچک (بیست روز). واژه چلّه برگرفته از چهل (معین، ذیل واژه) و مخفف «چهله» و صرفآ نشان‌دهنده گذشت یک دوره زمانی معین (و نه الزامآ چهل روزه) است.[۴]
پیشینه
چله و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است. مردم روزگاران دور و گذشته، که کشاورزی، بنیان زندگی آنان را تشکیل می‌داد و در طول سال با سپری شدن فصل‌ها و تضادهای طبیعی خوی داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان توانستند کارها و فعالیت‌های خود را با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت و حرکت و قرار ستارگان تنظیم کنند.
آنان ملاحظه می‌کردند که در بعضی ایام و فصول روزها بسیار بلند می‌شود و در نتیجه در آن روزها، از روشنی و نور خورشید بیشتر می‌توانستند استفاده کنند. این اعتقاد پدید آمد که نور و روشنایی و تابش خورشید نماد نیک و موافق بوده و با تاریکی و ظلمت شب در نبرد و کشمکش‌اند. مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی، از هند و ایرانی - هند و اروپایی، دریافتند که کوتاه‌ترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شب‌ها کوتاهتر می‌شوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند.[۵] بدین‌سان در دوران کهن فرهنگ اوستایی، سال با فصل سرد شروع می‌شد و در اوستا، واژه Sareda, Saredha «سَرِدَ» یا «سَرِذَ» که مفهوم «سال» را افاده می‌کند، خود به معنای «سرد» است و این به معنی بشارت پیروزی اورمزد بر اهریمن و روشنی بر تاریکی است.[۶] در آثارالباقیه ابوریحان بیرونی، ص ۲۵۵، از روز اول دی ماه، با عنوان «خور» نیز یاد شده‌است و در قانون مسعودی نسخه موزه بریتانیا در لندن، «خُره روز» ثبت شده، اگرچه در برخی منابع دیگر «خرم روز» نامیده شده است.[۷] در برهان قاطع ذیل واژه «یلدا» چنین آمده است:[۸]
یلدا شب اول زمستان و شب آخر پاییز است که اول جَدی و آخر قوس باشد و آن درازترین شب‌هاست در تمام سال و در آن شب و یا نزدیک به آن شب، آفتاب به برج جدی تحویل می‌کند و گویند آن شب به غایت شوم و نامبارک می‌باشد و بعضی گفته‌اند شب یلدا یازدهم جدی است.
تاریکی نماینده اهریمن بود و چون در طولانی‌ترین شب سال، تاریکی اهریمنی بیشتر می‌پاید، این شب برای ایرانیان نحس بود و چون فرا می‌رسید، آتش می‌افروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیطانی نابود شده و بگریزند، مردم گرد هم جمع شده و شب را با خوردن، نوشیدن، شادی و پایکوبی و گفتگو به سر می‌آوردند و خوانی ویژه می‌گستردند، هرآنچه میوه تازه فصل که نگاهداری شده بود و میوه‌های خشک در سفره می‌نهادند. سفره شب یلدا، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوه‌های تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار می‌شد.[۹] در آیین‌های ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می‌گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآورده‌ها و فراورده‌های خوردنی فصل و خوراک‌های گوناگون، خوراک مقدس مانند «می‌زد» نیز نهاده می‌شد.
ایرانیان گاه شب یلدا را تا دمیدن پرتو پگاه در دامنهٔ کوه‌های البرز به انتظار باززاییده شدن خورشید می‌نشستند. برخی در مهرابه‌ها (نیایشگاه‌های پیروان آیین مهر) به نیایش مشغول می‌شدند تا پیروزی مهر و شکست اهریمن را از خداوند طلب کنند و شب‌هنگام دعایی به نام «نی ید» را می‌خوانند که دعای شکرانه نعمت بوده‌است. روز پس از شب یلدا (یکم دی ماه) را خورروز (روز خورشید) و دی گان؛ می‌خواندند و به استراحت می‌پرداختند و تعطیل عمومی بود (خرمدینان، این روز را خرم روز یا خره روز می‌نامیدند).خورروز در ایران باستان روز برابری انسان‌ها بود در این روز همگان از جمله پادشاه لباس ساده می‌پوشیدند تا یکسان به نظر آیند و کسی حق دستور دادن به دیگری نداشت و کارها داوطلبانه انجام می‌گرفت نه تحت امر. در این روز جنگ کردن و خونریزی حتی کشتن گوسفند و مرغ هم ممنوع بود این موضوع را نیروهای متخاصم با ایرانیان نیز می‌دانستند و در جبهه‌ها رعایت می‌کردند و خونریزی به طور موقت متوقف می‌شد و بسیار دیده شده که همین قطع موقت جنگ به صلح طولانی و صفا تبدیل شده است. در این روز بیشتر از این رو دست از کار می‌کشیدند که نمی‌خواستند احیاناً مرتکب بدی شوند که آیین مهر ارتکاب هر کار بد کوچک را در روز تولد خورشید گناهی بسیار بزرگ می‌شمرد. ایرانیان به سرو به چشم مظهر قدرت در برابر تاریکی و سرما می‌نگریستند و در خورروز در برابر آن می‌ایستادند و عهد می‌کردند که تا سال بعد یک سرو دیگر بکارند.


دیدگاه  •   •   •  1392/09/29 - 14:17
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ابر را
در برابر چشم‌های ابر
باد را
در برابر چشم‌های باد
باران را
در برابر چشم‌های باران
خاک را
دزدیدند،
و سرانجام در برابر همه چشم‌ها
دو چشم زنده را زنده به گور کردند
چشم‌هایی که دزدها را دیده بود.

زنده یاد ماموستا شیرکو بی کس
دیدگاه  •   •   •  1392/09/29 - 13:51
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO



حــاضـــرم چشمـــانم را بــہ نابیــنایے اهـــבا ڪـنم


ولـــــــــــــــے


تــــــو را با בیگـــرے نبیـــنم


دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 22:01
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


زاده شو


 


چه فرق می کند


در کدام روز و کدام سال


چشمت را به دنیا گشوده  باشی


چه فرق می کند گریه ات


در کدامین زمان و کدامین مکان


پیچیده باشد


در گوش این دنیا؟


 .


می شود هر روز از نو زاده شد


هر روز لبخندی دوباره به دنیا زد


دور بریز این رسوم کهنه را


بگذار جای گریه


خنده ات نوید بخش زادنت باشند


.


 تجربه های نو


تولد های دوباره اند


چه عیب دارد مگر؟


هر روز تجربه ای نو داشته باش


هر روز زاده شو


هر روز بخند


 ..


چه فرق می کند


در کدام روز و کدام سال


هیچ وقت برای تولد دوباره دیر نیست


 .


چه عیب دارد مگر؟


هر روز زاده شو…

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 21:58
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



یکی از نشانه های فرهنگی در مناطق مختلف جهان و ایران لباسهای محلی است. این لباسها با توجه به آب و هوای مناطق از تنوع رنگ و شکل برخوردار بوده و از گذشته های دور دارای پوشش کامل بوده اند.
لباس محلـی گیـلان میـراث جهـانـی ایرانیان با زیبایی که از روح نیاکان این خاک در آن به امانت مانده اسـت باید به عنوان یک هویت ملی حفظ شود.
زنان روزگاران کهـن گیـلان بـا لـطافـت روحشان بهشت چشم را به تار و پـود پـارچـه رسوخ دادند و رنگ در رنگ در هم تنیدنـد و با عشقی به پهنای طبیعت زیبای گیلان پوششی تهیه کردند، رنگین و پرنشانه.
آنها سینه به سینه آموختند، طرح زدنـد، به تن کردند، گوشه گوشه بقچه های جهیزیه را با آن زینت کردند و نسـل بـه نسـل بـه یکدیگر “رنگ” هدیه کردند.
طرح لباس محلی زنان گیلان قدمتـی بیـش از چهار هزار ساله دارد
هم اکنون باید برای دیدن شلیته های پرچین و بلند لباس زن گیلان باید کیلومترهـا دشـت را پیمود تا شاید زنی را ببینی که با طره‌ های خاکستری مو لباسی محلی به تن کرده و خاطره ای از گذشته باشد که به گفته محققان این طرح لباس قدمتـی بیـش از چهار هزار سال دارد.
روسری و سربند (لچک) پیراهن یا جمه، جلیقه کت، الجاقبا، دامن، شلیته، شلوار و چادر کمر از بخشهای اصلی لباس محلی زنان گیلان است.
“الجاقبا” پوشش دوخته شده ای از مـخمـل یـا پارچه چادر شـب اسـت کـه پـوشـش زنـان در کوهستانهای شرقی و قاسم آباد بوده است.
“شلیته” یا کوتاه تومان (تـنبـان) دامنـی کوتاه و پرچین است که به آن “گرد تومان” نیز می گویند، دامن، دراز تومان (تنبان) واژه ایسـت که برای دامن بلند چین دار در مرکز و شرق گیلان استفاده می شود درغرب گیلان تالشیها آن را “شلار” می گویند.




دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 18:26
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

دگر به ماه چه حاجت که آفتابی ام امشب



که داده چشم تو  آسمان آبی ام امشب




مکن محبت از این بیش تا ز شرم نمیرم



حساب کن که همان مرد ناحسابی ام امشب




به جمع پاکدلانم کشانده ای نگرانم



که آبرو ببرد جامه ی شرابی ام امشب




ز پیچ و تاب جهان ایمنم، به زلف سیاهت



اگر گره بخورد زلف پیچ و تابی ام امشب

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 18:13
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن


سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن



لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟



آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است:
پنجه بر خالی و در حسرت ماه افتادن



با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است
سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن



من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل
قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن


عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد
سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 18:11
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

چشمی اگر به سیب و به حوا نداشتم



آدم نبودم و غم دنیا نداشتم



 


حالا تو را ندارم و امید مانده است



ای کاش امید داشتنت را نداشتم



 


با بی کسی گرفته ام انس و کسی دگر
یادم نمانده داشته ام یا نداشتم


@}


 


ای سرزمین سوخته مانند مهر تو
در آسمان هیچ دلی جا نداشتم



 


دنیا، بهشت یا چه بگویم چه بوده است
چیزی که هیچ وقت من آن را نداشتم!!
@};-

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 18:00
+2
be to che???!!
be to che???!!

دلم برای کودکیم تنگ شده
....


برای روزهایی که باور ساده ای داشتم


همه آدم ها را دوست داشتم
...


مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم


مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود
...


دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم


از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم


تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود


دلم برای خدا تنگ شده
...


خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم
...


دلم برای کودکیم تنگ شده
...



شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت...

X
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:23
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ