دامنم پر از پولک شعر می شود
پری ماهی کوچک تو می شوم
ساکن در اقیانوس آرام دلت
که با یک بوسه
عاشقت می شوم ...
زاده شو
چه فرق می کند
در کدام روز و کدام سال
چشمت را به دنیا گشوده باشی
چه فرق می کند گریه ات
در کدامین زمان و کدامین مکان
پیچیده باشد
در گوش این دنیا؟
.
می شود هر روز از نو زاده شد
هر روز لبخندی دوباره به دنیا زد
دور بریز این رسوم کهنه را
بگذار جای گریه
خنده ات نوید بخش زادنت باشند
.
تجربه های نو
تولد های دوباره اند
چه عیب دارد مگر؟
هر روز تجربه ای نو داشته باش
هر روز زاده شو
هر روز بخند
..
چه فرق می کند
در کدام روز و کدام سال
هیچ وقت برای تولد دوباره دیر نیست
.
چه عیب دارد مگر؟
هر روز زاده شو…
دگر به ماه چه حاجت که آفتابی ام امشب
که داده چشم تو آسمان آبی ام امشب
مکن محبت از این بیش تا ز شرم نمیرم
حساب کن که همان مرد ناحسابی ام امشب
به جمع پاکدلانم کشانده ای نگرانم
که آبرو ببرد جامه ی شرابی ام امشب
ز پیچ و تاب جهان ایمنم، به زلف سیاهت
اگر گره بخورد زلف پیچ و تابی ام امشب
سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن
لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟
آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است:
پنجه بر خالی و در حسرت ماه افتادن
با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است
سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن
من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل
قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن
عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد
سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن!!
چشمی اگر به سیب و به حوا نداشتم
آدم نبودم و غم دنیا نداشتم
حالا تو را ندارم و امید مانده است
ای کاش امید داشتنت را نداشتم
با بی کسی گرفته ام انس و کسی دگر
یادم نمانده داشته ام یا نداشتم
@}
ای سرزمین سوخته مانند مهر تو
در آسمان هیچ دلی جا نداشتم
دنیا، بهشت یا چه بگویم چه بوده است
چیزی که هیچ وقت من آن را نداشتم!!